مادر معلول شان را سر راه گذاشتند
دو سالی هست به رحمت خدا رفته سه تا پسر دارم همه ماشاءالله برای خودشون
کسی هستن اما از پس نگه داشتن من بر نمیان. یکیشون وکیله، یکی استاد
دانشگاه است و یکی هم پزشکه.
به
گزارش روزنامه ایران، پیرزن روی صندلی چرخدار فرسودهاش نشسته، چادر سیاهش
را روی صورتش کشیده، ساکت و آرام، در میان دستهای چروک خوردهاش جعبهای
قرار دارد و رهگذرانی که هر از چند گاهی سکهای در آن میاندازند.
روی
پاهای پیرزن کیسهای قرار دارد، پیرزن بهعابری که سکهای درون جعبه
میاندازد نهیب میزند من گدا نیستم، اسکاچ میفروشم، اگه راست میگی ازم
اسکاچ بخر. زن جوان عذرخواهی کرده و تقاضای اسکاچ میکند پیرزن دست در کیسه
میکند و اسکاچی در اختیار زن قرار میدهد و پولش را درون جعبه میاندازد.
به پیرزن نزدیک میشوم، اسکاچهای رنگی با نخهای رنگارنگ که بهوسیله دست بافته شدهاند، این اسکاچها رو خودتون بافتهاید؟
چادرش را کنار میزند، پیرزنی است سفید رو که روزگار خطوط متعددی را در چهرهاش نمایان کرده با چشمان کمفروغش نگاهم میکند، بله.
چرا اینها رو میبافی؟
برای اینکه باید خرجم رو دربیارم.
تو این سن و سال کسی نیست از شما حمایت کنه؟
نه خانم خدا ازم حمایت کنه کافیه.
ان شاءالله. منظورم اینه همسری، بچهای؟
ای بابا همسرم دو سالی هست به رحمت خدا رفته سه تا پسر دارم همه ماشاءالله برای خودشون کسی هستن اما از پس نگه داشتن من بر نمیان.
یعنی حاضر به نگه داشتن شما نیستن؟
…………………………………………………………………