مرحوم حاج مرتضی صامتی در انجمن دانشوران بروجرد(نفر دوم از راست)
یادی از ” وافی بروجردی”
از خاطر یاران نرود خاطره دوست
گر یاد ز ” وافی ” نشود شرط وفا نیست
منم آن شاعر پاک و زبر دست
ر نسل صامتم آن مرد سر مست
که سر تا سر کتابش آشکار است
چو خورشیدی که در وقت نهار است
فرهاد داودوندی- بروجرد:
افتخار بسیار بزرگی نصیبم شد.
سرکار خانم صامتی یک جلد کتاب “دیوان وافی بروجردی” از سروده های مرحوم پدر گرامی شان استاد مرتضی وافی صامتی متخلص به “وافی بروجردی” را به اینجانب ( فرهاد داودوندی) هدیه دادند.
کتاب بسیار ارزشمندی است و در آینده برای آشنایی نسل جوان و علاقمند به تاریخ پر بار بروجرد اشعاری از این کتاب ارزشمند را رسانه ای خواهم کرد.
استاد مرتضی وافی صامتی متخلص به “وافی” بروجردی نوه مرحوم محمد باقر صامت بروجردی، شاعر و عارف معاصر یکی یگر از مفاخر تاریخ ادبیات بروجرد می باشد.
وی متولد سال ۱۳۰۲ بروجرد می باشد.
این شاعر بروجردی در تاریخ ۲۶ بهمن ۱۳۵۵ در سن ۵۳ سالگی بر اثر سکته قلبی به دیدار دوست واصل شد.
بخل کسان ز خوردن یک لقمه نان خورند
“وافی” نمای پیروی راه عارفان
بگذار رشک و حسرت تو جاهلان خورند
استاد علی حسین عزیزی شاعر معاصر بروجردی در رابطه با وی می گوید: شاعر توانمند و خوش قریحه، مرحوم استاد مرتضی صامتی متخلص به (وافی
بروجردی) که به حق یکی از شعرای بزرگی است که آثاری ارزشمند را از خود به
یادگار گذاشته است و در سرودن غزل در زمان خود خوش درخشیده است البته در
قالب های دیگر مثل قصیده، مثنوی، مخمس و ترجیع بند طبع آزمایی کرده است و
اشعار منسجم و فاخری در دیوان او به چشم می خورد.
با توجه به عمر کوتاه این
هنرمند عزیز اشعار او از صلابت و استحکام قابل قبولی برخوردار است. وافی
بروجردی پا به پای دیگر شعرای معاصر، نهایت تلاش و کوشش را برای انتقال
تفکر و اندیشه ی خود به مخاطبین شعرش به کار گرفته و تا حد زیادی در این
کار موفق بوده است. لطافت، احساس و صداقت در آثار مرحوم وافی بروجردی کاملا
مشهود است.
غم دنیا چه خوری تا خوردت رنج و غمش
جام می گیر و فراموش کن از ملک جمش
خاک شو بر در میخانه که باب کرم است
آن کریم است که خوانند کلید کرمش
بنده پیر مغانم که چو ما رندان را
آبرویی است در آن کوی ز خاک قدمش
حرمت دختر رز را به از آن داشته اند
که چو تو زاهد هوشیار رود در حرمش
در شگفتم ز مغنی که نی ای ساخته است
مار را همدم خود کرد به افسون و دمش
“وافی” آن نیست که از فتنه سپر اندازد
عاشق آن است که سازند به رندی علمش