همیشگی با مادر، در عید
عید یعنی امید به آینده ای روشن،
آرزوی خوشبخت شدن
در سال جدید
برای همه
( نوشته شده توسط فرهاد داودوندی- بروجرد)
اینک که زمین و زمان ظاهرا آرام اما با شتاب،
گرد پیری و غبار کهنسالی را به وجود ما تزریق می کند، مطمئن شده ام که عید
یعنی در بدر بدنبال دوران کودکی گشتن!
وحشت خوش آیندی از خاطرات کم و بیشی
که تو را به گذشته ای نه چندان دور می برد.
لذت بردن از عیدی گرفتن و دلهره از اینکه نکند خاله
و دائی و اقوام دور و نزدیک در غوغای صحبت های روز مره با اطرافیانت فراموش
کنند که عیدی تو را بدهند!
پوشیدن کت و شلوار نو، اما دو سه سایز بزرگتری که
آستین کتش را چندین بار روی هم برگردانده بودند تا دستان کوچکت بتوانند دیده شوند
و پرخاش های دلپذیرمادر که در مقابل اعتراض ساده تو برای سر پوش گذاشتن بر نداری
ها می گفت پسر بچه زود قد می کشد پول که علف خرس! نیست هر سال کت و
شلوار بخریم! باید دو سه سال با این لباسها سر کنی.
و کتک خوردن روز عید از دستان
نحیف مادر، اگر درموقع بازی کردن با هم سن و سالان خود، لباس را خاکی یا پاره
پوره می کردی و پوشیدن کفشی که به زور برایت می خریدند که یا یک شماره کوچک بود و
در همان روز اول انگشتانت پر از تاول می شدند و یا اینکه یکی دو شماره بزرگ بود و
با گذاشتن پنبه و کهنه پارچه در نوک آن همیشه احساس می کردی کفشهایت دو سه
متری جلو تر از خودت در حرکتند!
وشاید هم خاطره خوش عید در این بود که تو
را مجبور می کردند بعد از حمام عید که طبیعتا بخاطر شلوغی بیش از حد حمام سر گذر،
یک هفته قبل از عید می رفتی و بدست دلاکی که برای گرفتن عیدی بیشتر از پدر، تو
را با کیسه زبری که بر تن صدها نفر کشیده بود مانند بره بریان می
نمود!
عید یعنی سوار شدن بر بال خاطرات و سفر به دوران کودکی و نظاره کردن مراسم
چهارشنبه سوری، آتش بازی و از روی آتش پریدن و دیدن وحشتی که سراپای مادر را در
بر می گرفت که گزندی بخاطر پریدن از روی آتش به طفل خرد سالش نرسد.
و سپس
مراسم عید نوروز و آغاز سال نو و دید و بازدید های بی پایانی که اکثرا با میهمانی
های دسته جمعی همراه و ممکن بود تا یکی دو ماه بعد از عید نوروز بخاطر کثرت
فامیل ادامه داشته باشد.
اعیاد دوران کودکی ما هر چه بود خاطراتی از خود برای ما
به یادگار گذاشت که با فکر نمودن به آنها شور و شعفی وصف ناپذیر سراپای وجودمان را
در بر می گیرد بی اختیار احساس شادابی می نمائیم و لبخندی بر لبانمان می نشیند با
کمی آب و تاب خاطرات گذشته را برای دوستان و فرزندان خود تعریف می کنیم
زیرا فقط نقاط روشن گذشته را مرور می کنیم !
در کوچه پس کوچه های ذهن پر
مشغله خود بدنبال دوستان و همکلاسی های دیگر ندیده خود می گردیم و اینکه
مدتهاست عمو و دائی و خاله و فرزندان آنها را که حتی لحظه ای از هم جدا نمی شدیم
ماهها و حتی سالیان سال است ندیده ایم!
عید یعنی کم رنگ شدن لبخندی
که یاد آوری خاطرات گذشته بر لبانمان نشانده بود.
عید یعنی امید به
آینده ای روشن، آرزوی خوشبخت شدن در سال جدید برای همه، دیدن افراد تازه متولد
شده در فامیل!
و آرام آرام به فکر بستن بارو بندیل زندگی برای سفر
همیشگی و شروع دوران کودکی جدید و زندگی مادام العمردر جوار مادر واقعی مان
“زمین” !