آقای قاسم صفایی به افتخار بازنشستگی نائل آمد
آقای صفایی طی ۳۰ سال گذشته شاهد اتفاقات ریز و درشت ورزش بروجرد بوده است و اگر روزی خاطرات خود را از سه دهه حضور رسمی در ورزش بروجرد بیان کند مطمئنا حرفهای تلخ و شیرین زیادی را می تواند برای ثبت در تاریخ ورزش بروجرد به رشته تحریر در آورد.
بد نیست بدانیم بخاطر فعالیت پدرشان در استادیم علی بیات، وی نیز از همان دوران کودکی در تربیت بدنی بروجرد رفت و آمد داشته و در واقع باید بگوئیم آقای قاسم صفایی از با سابقه ترین کارمندان تربیت بدنی بروجرد است که بجز سی سال فعالیت رسمی، سالها نیز در عرصه ورزش بروجرد بصورت غیر رسمی حضوری فعال داشته است.
جالب اینکه زمین استادیوم علی بیات حق کشاورزی خانوادگی شان بود که بعد ها با تغییر کاربری به ورزشگاه تبدیل شد.
ضمن عرض تبریک فرا رسیدن دوران بازنشستگی، صمیمانه برای آقای قاسم صفایی آرزوی موفقیت در عرصه های مختلف زندگی را داریم.
در زیر خاطره شیرینی از آقای قاسم صفایی را می خوانیم:
زیباترین گل قیچی برگردان دنیا را من زدم
روزی
روزگاری فوتبال بازی می کردم. آنهم در پست دفاع میانه و همیشه دوست داشتم
وقتی گل می زنم با حرکت آکروباتیک قیچی برگردان باشد که متاسفانه تا قبل از
سربازی هیچ وقت نتوانستم چنین گلی بزنم.
تا اینکه رفتم سربازی. در دوران سربازی که در سال ۱۳۶۲ بود عضو تیم پادگان آموزشی مسجد سلیمان بودم.
قرار
بود که با یکی از تیمهای محلی مسجد سلیمان بنام محله تلخواب مسابقه بدهیم.
فرمانده گروهان گفت: اگر فردا برنده شوید به هر کدام از بازیکنان که بازی
کنند( افراد فیکس درون زمین) سه روز مرخصی نشویقی خواهم داد و هر بازیکنی
هم بتواند گل بزند، علاوه بر سه روز، دو روز دیگر هم مرخصی تشویقی خواهم
داد.
برد بازی برای فرمانده ما خیلی مهم بود، چرا که قبلا وی مربی
آن تیم بود و با آنان مشکل پیدا کرده بود و می خواست با این برد روی شان را
کم کند!
خلاصه اینکه خیلی با ما صحبت کرد، طوری که همه اعضا تیم
غیرتی شدند و با هم عهد بستیم که خوب و غیرتی بازی کنیم و حتما مسابقه را
ببریم.
در حین مسابقه که داشتیم حمله می کردیم، دفاع تیم مقابل توپ
را به کرنر زد، دفاع راست تیم ما رفت و کرنر را سانتر کرد، توپ خیلی بلند
روی دروازه آمد، من که داخل هیجده قدم بودم بلند شدم و با قیچی محکمی توپ
را به سمت دروازه حریف زدم، توپ با زیبائی خاصی رفت درون دروازه، گل بسیار
قشنگی شد. در همان لحظه احساس کردم زیباترین گل قیچی برگردان دنیا بود.
یک لحظه خودم را در بین زمین و آسمان دیدم که دارم به سمت زمین سقوط می کنم!!!
ماجرا
از این قرار بود که در واقع من خواب دیده بودم و در همان حال از بالای تخت
خواب سه طبقه پادگان افتادم پائین، توی زمین و آسمان گفتم یا زهرا.
بچه ها همه بیدار شدند! گفتند: بر پاست؟! گفتم: نه! من از طبقه سوم تخت پائین افتاده ام!
سرتان را درد نیاورم دست راستم به شدت شکست و فردا نتوانستم بازی کنم! البته تیم مادر غیاب من 5 بر یک بازی را برد.
این بود شیرین ترین خاطره ورزشی من که در خواب اتفاق افتاد و تلخی اش در بیداری تا مدتها وبال گردنم بود!