

مطالبی که روی سایت قرار خواهد گرفت
پرفسور ناصر پارسا و خبرهای خوب برای بروجرد
پروفسور ناصر پارسا را بنام خود سند نزنند!
تا چند روز آینده اتفاقات بسیار خوبی توسط پروفسور ناصر پارسا فرزند برومند بروجرد برای شهرمان رقم زده خواهد شد.
تاکید دارم که این اتفاقات توسط ایشان رخ داده است، هر چند که متاسفانه در حال حاضر نمی توانم زیاد مسئله را باز و رسانه ای کنم اما از آنجا که در کنار این اتفاقات تعدادی از رئیس روسای شهر هم حتما حضور پیدا خواهند کرد و حتما در عکس های منتشره، تصاویر اینگونه روسای عزیز هم دیده خواهد شد( فقط در حد عکس!!!) لذا برای ثبت در تاریخ معاصر بروجرد نگارنده بعرض همشهریان عزیز می رساند:
تلاش های شبانه روزی پروفسور ناصر پارسا برای رشد بروجرد بسیار فراتر از آن چیزی است که دیده می شود، به همین خاطر خبرهای خوش روزهای آینده صرفا توسط ایشان رقم زده شده است.
لطفا بعد از رخ دادن اتفاقات روز های آینده، رئیس روسای مورد نظر، حد و حدود خودشان را بدانند و فعالیت های پروفسور ناصر پارسا را بنام خود سند نزنند!
سالهاست در زمینه هایی که در روزهای آینده توسط پروفسور پارسا قرار است برای آنها قدم هایی برداشته شود، هیچکس در هیچ اداره ای در بروجرد حتی یک قدم کوچک هم برنداشته است، حالا از فردا پس فردا با رسانه ای شدن موضوعات مورد نظر، به یکباره خیلی ها هوس نکنند که تلاش های پروفسور ناصر پارسا فرزند خلف و برومند بروجرد را بنام خودشان رسانه ای کنند!
دکتر پارسای عزیز، خدمات شما برای این شهر نزد خداوند مهربان بی اجر نخواهد ماند، همچنان که هم اکنون به لطف خداوند بخشنده و مهربان، در قلب همه مردم این شهر جا داری.
افتخار مایی و ما بروجردی ها به داشتن چنین پزشک مردمی که زندگی اش را وقف نجات جان بیماران کشور عزیزمان ایران، لرستان و بروجرد از دست بیماری سرطان نموده است، افتخار می کنیم.
خاطرات یک وبلاگ نویس
ماجرای روزی که برای حضور در میدان ورزشی
دوپینگ کردم!
(۲۵)
جوونم واستون بگه، روز چهارشنبه سوم شهریور ۱۳۹۵ افتتاحیه مسابقات فوتبال نوجوانان ایران در بروجرد بود. بخاطر بیخوابی دو سه شب قبل و احتمالا یک سرماخوردگی از ۲۴ ساعت قبل از برگزاری مراسم چنان حالم بد شد که حتی نای اینکه پلکهایم را هم باز کنم نداشتم!
آنقدر طی آن ۲۴ ساعت حالم بد بود که احساس می کردم دیگر می خواهم از روی زمین رفع زحمت کرده و به طبقه زیر زمین در دارالسلام بروجرد نقل مکان کنم.
حالا از آنطرف هم فرق روز و شب را هم فراموش کرده بودم، اما در همان حال انگار یک حس ششم مثل یک پتک ۱۰۰ کیلویی توی سر من می زد و به من می گفت که ساعت ۶ افتتاحیه مسابقات کشوری فوتسال نوجوانان ایران است، اگر نروی یک عمر افسوس خواهی خورد!
حدودا ساعت شش بعد از ظهر با هر جان کندنی بود بلند شدم و آبی به سر و صورتم زدم و در حالیکه نای راه رفتن هم نداشتم خودم را با هزار دردسر به پزشک سر خیابان مان که از دوستان صمیمی ام می باشد، رساندم.
نگاهی به من کرد و گفت: خدا بد نده، چی شده که اینقدر درب و داغون شده ای؟
گفتم: دکتر احساس می کنم دارم میمیرم، حداقل توی ۲۰ سال گذشته اینجور مریض نشده ام، فقط یک کاری کن بتوانم سر پا بایستم و بروم سالن ولایت گزارش افتتاحیه فوتسال نوجوانان ایران را تهیه کنم!
دکتر خنده ای کرد و گفت: باید بروی استراحت کنی، بعد از مصرف دارو و غذا باید تا می توانی استراحت کنی تا هر چه سریعتر خوب بشوی!
اینبار ظاهرا ملتمسانه تر از قبل به دکتر گفتم: قول می دهم بعد از مراسم افتتاحیه بروم استراحت کنم، فقط یک سوزنی یا دارویی، برایم تجویز کن تا بتوانم بروم سالن ولایت!
دکتر که اصرار مرا دید در حالیکه لبخند معنی داری زد گفت: باشه، الان دارویی برایت تجویز می کنم که بعد از تزریق آن دردت را فراموش کنی و مثل فنر از جا بپری و بروی سالن ولایت گزارشت را بگیری!
الحق و والانصاف هم همینگونه شد که دکتر گفت.
هنوز چهار پنج دقیقه نگذشته بود که احساس کردم درد بدنم کمتر شد، بنابر این تصمیم گرفتم تا اثر دارو کمتر نشده سریعا بروم خانه و ماشین را بردارم و بروم سالن برای تهیه گزارش تصویری مراسم افتتاحیه.
به هر حال حدود ساعت 6.20 دقیقه خودم را به سالن رساندم، اما غافل از اینکه یواش یواش گوشهایم کیپ شد، خیس عرق می شدم، حال نداشتم سر پا بایستم و از همه بدتر اینکه دوست داشتم توی سالن دراز بکشم و کسی کاری به کارم نداشته باشد تا یک دل سیر بخوابم!!!
خوشبختانه مراسم افتتاحیه خیلی سریع برگزار شد و رفتم گوشه ای نشستم.
وقتی تیم بروجرد آمد توی زمین برای برگزاری مسابقه با تیم ایلام، یک عکس از این تیم با لباس رسمی گرفتم و قبل از اینکه اثر دارو کاملا از بین برود خودم را سریع به منزل رسانیدم.
القصه! این بود ماجرای دوپینگ کردن من برای حضور در یک میدان ورزشی! البته نه بعنوان بازیکن و یا برای بازی، بلکه برای گرفتن عکس و خبر از مهمترین افتتاحیه مسابقه فوتسال نوجوانان ایران در بروجرد در سال ۱۳۹۵
امروز که دیدم یکی دو تا از دوستان خبرنگار و عکاس مرا سوژه عکس خود کرده و لطف نموده عکس ها را برایم فرستاده اند، بد ندیدم ماجرا را هم در خاطرات وبلاگ نویسی ام ثبت کنم!
|
|
|