ماجرای بسیار شنیدنی تكیه ابوالفضل (ع)
واقع در خیابان صفا بروجرد
وقتی “صادق کُرده” تصمیم گرفت
مرحوم “حسن ربّانی بروجردی” را سَر ببُرد
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیك یا عبدالصالح، یا ابوالفضل
العباس
«باب الحوائج»
تحقیق بر تكیه ابوالفضل (ع)
تكیه حضرت ابوالفضل (ع) كه در ابتدای خیابان
صفا (بروجرد) واقع شده و همه روزه بسیاری از زنان و مردان شهری و روستایی و حتی برخی
اقلیتهای مذهبی جهت عرض ارادت به این مكان مراجعه و با تقدیم نذورات خود به نوعی با
حضرت عباس (ع) ایجاد رابطه میكنند، حاجت میخواهند و بدینوسیله از باب علمدار كربلا
وارد قلعه امامت میشوند تا از فتنههای دنیا و سختیهای آخرت در امان بمانند : درست
است كه مردم شریف بروجرد به حرم مطهر حضرت عباس (ع) دسترسی ندارند و عزاداری، برپایی
تكایا و حسینیهها و مجالس روضهخوانی در این شهر، اگر در سطح كشور منحصر به فرد نباشد
ولی كم نظیر است.
اما این تكیه حال و هوای دیگری دارد و شاید بتوان گفت كه یادآور حرم بابالحوائج (ع)
است، در ماههای محرم و صفر دیوارهای داخل و خارج تكیه با پارچههای سبز و سیاه پوشانده
میشوند، در این 2 ماه تعداد زائرین به مراتب بیشتر از ماههای دیگر شده و هر سال بین
۳۰ تا ۴۰ روز توسط بانی در این تكیه مجلس روضه برپا میشود و از حاضرین پذیرایی به
عمل میآید. علاقه به آن حضرت موجب شد تا در خرداد ماه سال 1378 تحقیقی بر این تكیه
به عمل آورده و به خیل مشتاقان خاندان عصمت و طهارت تقدیم نماییم تا بار دیگر داستان
لبخند واسطه فیض الهی به روی دوستانش را بخوانند.
صبح روز یكشنبه مورخه ۲/۳/۷۸ وارد تكیه
شده و با بانی آن به گفتگو نشستیم.
آقای حسن ربّانی بروجردی كه متولد سال
۱۲۹۹ هجری شمسی میباشد، بیشتر روزها ساعاتی از عمر خود را در تكیه صرف میكند، دارای
۹ فرزند و بازنشسته اداره كشاورزی میباشد، وی با وجود كهولت سن، ناراحتی قلبی و ضعف
اعصاب ما را به گرمی پذیرفت و پس از اطلاع از انگیزه ما، شروع به بیان اتفاقی كه برایش
افتاده و منجر به تأسیس تكیه گردیده در چند جلسه نمود، عكسها و مداركی را نشان داد
كه به همراه خبر ماجرای ایشان در روزنامههای آن زمان به چاپ رسیده بود. در این صفحات
سعی شده است عین گفتههای آقای ربّانی با اندكی ویراش به رشته تحریر در آورده شود.
ایشان میگوید :
تقریباً ۴۵ سال پیش شخصی به نام صادق «معروف
به صادق كرده» كه در كار قاچاق مواد مخدر نقش مهمی داشت درمنطقه خوزستان رانندگان رابه
دلیل خاطره بدی که ازیک راننده داشت وظاهراهمسرش توسط راننده ای موردتعرض قرارگرفته
بودمی کشت ودرواقع گناه آن راننده خبیث رابه پای همه رانندگان دیگرمی گذاشت اودریک
سری قتل های زنجیره ای با به قتل رساندن
۲۹ راننده ناامنی و رعب و وحشت عجیبی در خوزستان بوجود آورده بود و رانندگان از شنیدن
نامش هراسان بودند. آن زمان من راننده اداره كشاورزی (اصل ۴) اهواز بودم و بر روی یك
ماشین جیپ آهو كار میكردم.
شبی از شبها به همراه برادرم در منزل خودمان
خوابیده بودیم، نماز صبح را كه میخواندم دوباره خوابیدم در عالم خواب دیدم كه دستی
به گلویم رسید و كسی میخواهد سرم را ببرد با داد و فریاد خودم از خواب بیدار شدم،
برادرم علت ضجه و زاری مرا جویا شد، وقتی خوابم را برایش تعریف میكردم، مرا دلداری
داد و چون ذهنیت آدمكشی صادق كرده را داشتم هر دو عكس او را در روزنامهها دیده بودیم
به من گفت : او در بیابان آدم میكشد، تو چرا در خانهات میترسی؟!
بهر حال آن روز را از ترس خوابی كه دیده
بودم به سر كار نرفتم و در خانه ماندم.
غروب همان روز، از اداره كشاورزی یك محموله
پستی به درب منزل ما آوردند و گفتند : این محموله را به فرودگان برسان و برگرد.
من چون هنوز ترس خواب شب گذشته را به دل
داشتم، بهانه آوردم وگفتم : من مریض هستم و نمیتوانم بروم، اما گفته شد كه این كار
را حتماً باید انجام بدهی، محموله را در ماشین گذاشتم و به فرودگاه رساندم،حین بازگشت
كه قصد داشتتم ماشین را به گاراژی ببرم، حدود ساعت ۳۰/۷ غروب بود كه متوجه شدم ماشینی
از پشت سر به من چراغ میزند، فهمیدم كه با من كار دارد، حالا دیگر به چهارراه نادری
و ساختمان استانداری سابق رسیده بودم، ترمز كردم آن ماشین كه یك آهوی استیشن بود نیز
توقف كرد شخصی از آن پیاده شده و به سمت من آمد، او گفت : یك نفر با شما كار دارد
در همین حال مرد بلند قدی را دیدم كه به من نزدیك شد او بر ماشین من سوار شد و بلافاصله
اسحلهای را از كمرش بیرون كشید و روی شقیقه راستم گذاشت و گفت: بدون سر و صدا مرا
به پشت سربازخانه ارتش برسان، ناگهان به ذهنم آمد كه این همان صادق كرده معروف است
و قرار است خوابم تعبیر شود، زیر چشمی كه با دقت بیشتری او را نگاه كردم دیدم این همان
مردی است كه روزنامهها عكس او را چاپ و او را عامل قتلها و ناامنیهای خوزستان معرفی
كرده بودند از ترس ماشین را حركت دادم و به سمت مقصدی كه او تعیین كرده بود به راه
افتادیم.
دوست او نیز كه سوار بر آهوی استیشن بود. به دنبال
ما به راه افتاد بین راه آرام صدا زدم : یا ابوالفضل (ع) مرا نجات بده در مسیر راه
چشمم به یك تیر برق افتاد، تصمیم گرفتم ماشین را به سمت آن منحرف كنیم تا با تصادفی
كه به وجود میآورم فرصتی حاصل شود، شاید در این فاصله مردم برسند و مرا از شرّ او
خلاص كنند اما یكباره به خاطرم رسید كه چند سال پیش، شخصی در آبادان با تیر برق تصادف
كرده و از بین رفته بود لذا از آن تصمیم منصرف شده و به راهم ادامه دادم قدری كه جلوتر
رفتیم به ساختمان ژاندارمری نزدیك شدیم ماشین را به سمت ژانداری هدایت كردم او كه شتاب
مرا دید از قصدم آگاه شد و مرا تهدید كرد كه اگر به سمت ژانداری بروم مرا خواهد كشت
مجبور شدم توقف نمایم او یك مشت محكم بر
دهانم زد و ۳ تا از دندانهایم را ریخت به ناچار از رفتن به طرف ژاندارمری منصرف شده
و راهی را كه او تعیین كرده بود ادامه دادم كمی جلوتر به گودالی عمیق نزدیك شدیم كه
در سمت راست جاده حفر كرده بوند سریعاً ماشین را خاموش كرده سوئیچ را بیرون كشیدم
به این نیّت كه ماشین به ته گودال برود و هر دوی ما از بین برویم او از این نقشه مطّلع
شد و سریعاًٌ با گرفتن فرمان كنترل ماشین را بدست گرفت و در كنار جاده متوقف ساخت
در این موقع ماشین دوستش نیز به ما رسید در كنار ما ترمز كرد و از ماشین پیاده شد دوست
صادق به او گفت : خلاصش كن.
صادق اسلحه را به طرف صورتم گرفت سه بار
فریاد زدم ابوالفضل (ع) «سرم را خم كردم و محكم به زیر اسلحه زدم، به طوری كه اسلحه
به بیرون ماشین پرتاب شد دوستش اسلحه را آورد و به او داد، صادق اسلحه را به طرف صورتم
گرفت اما هر چه ماشه را چكاند، تیری از آن شلیك نشد؟ فشنگها را بیرون آورد و جا به
جا كرد، دوباره چندین مرتبه ماشه را چكاند، اما باز هم تیری شلیك نشد.
بار دیگر به لفظ عامیانه عرب گفتم : «یا
ابوفاضل» مرا نجات بده، او وقتی كه دید اسلحهاش شلیك نمیكند، آن را بر زمین گذاشت
و از رفیقش خنجری طلب كرد، رفیقش خنجر را به او داد.همانطور كه در ماشین نشسته بودیم،
خنجر را بر گلویم گذاشت و كشید و قسمتی از گلویم را برید خون از آن جاری شد و بر بدنم
ریخت سپس خنجر را روی داشپورت گذاشت كه مرا بخواباند تا بهتر بتواند سرم را ببرد، برای
چندین بار حضرت ابوالفضل (ع) را صدا زدم، در حالی كه میخواست مرا جابجا كند فرصتی
پیش آمد تا خنجر را از روی داشپورت برداشته و به بیرون بیاندازم.
همین كه میخواست مرا بخواباند، روی فرمان
ماشین افتادم، بوق ماشین كه روی فرمان قرار داشت به طور ممتد به صدا در آمد او كه خنجر
از چشمش دور افتاده بود، به رفیقش گفت : چیزی نداری؟ دوستش گفت : فقط طناب دارم، گفت
: طناب را بیاور، طناب را آورد به كمك یكدیگر طناب را به گردنم آویختند مرا محكم به
دستگیره در ماشین بستند، بعد از دقایقی مأمورین ژاندارمری که صدای بوق ماشین راشنیده
بودندسررسیدندآن۲نفرازصحنه گریختندومامورین طناب را باز كردند و مرا به بیمارستان راهآهن
رساندند و بستری كردند، پس از یك روز بستری شدن در اهواز برای ادامه مداوا به تهران
اعزام شدم و بعد از یك ماه كه در تهران بستری بودم به اهواز برگشتم.
در همان سال صادق توسط شیخ یعقوب ریس ژاندارمری
در جنگل عبدالخان در اطراف شوش دانیال كشته شد، برای اینكه به یقین برسند، این مقتول
همان قاتل است مرا بالای جنازه بردند در نگاه اول فهمیدم كه این همان شخصی بود كه میخواست
مرا بكشد (صادق كرده) … وی در ادامه میگوید :
۲ ماه پس از نجات از دست قاتل و یك ماه
پس از ترخیص از بیمارستان به علت سكته مغزی كه منجر به فلج دست راست و فك و چانهام
شده بود، جهت معالجه به تهران رفتم و در بیمارستان بستری شدم، پس از ۸ ماه كه از بستری
شدنم در بیمارستان میگذشت، شبی از شبها حالی پیدا كردم و برای شفایم به حضرت عباس
(ع) متوسل شدم، آن شب، شب جمعه بود غذا برایم آوردند نتوانستم بخورم، صدا زدم یا ابوالفضل
مرا شفا بده،
وقتی كه خوابم برد سید بلند قامتی را در
خواب دیدم كه دست در بدن نداشت، زره پوشیده بود و كلاه خود به سر داشت به من گفت :
بلند شو «تكیه بنا كن» گفتم : دستم لمس شده و نمیتوانم بلند شوم گفت تو چه كسی را
صدا زدی؟ گفتم یا ابوالفضل گفت قبایم را بگیر (چون دست در بدن نداشت) قبایش را گرفتم
و بلند شدم دیدم كاملاً خوب شدهام از خواب پریدم، دیدم همانطوری كه با دستم قبایش
را گرفته بودم بلند شده و سر پا ایستادهام، هیچ اثری از سكته مغزی بر خود نداشتم،
از شوق داد و فریاد راه انداختم، مردم ریختند و لباسهایم را پاره كرده و به تبرّك بردند.
وقتی به بروجرد آمدم ابتدا در خیابان (پهلوی
سابق) شهدا تكیه بنا كردم و سپس به مكان فعلی كه قطعه زمینی را یكی از افراد خیّر برای
بنیان تكیه اهدا كرده بود ساختم و به پاس لطفی كه در حقّ من شده تا آخر عمر خادم ابوالفضل
(ع) خواهم بود.
آقای ربّانی در پایان اضافه كرد :
خیلیها از این تكیه حاجت گرفتهاند و چندین
نمونه را برشمرد كه ذكر آنها به درازا میكشد و فقط به شخصی اشاره میكنیم كه گرفتار
فقر مالی شده و به تكیه میآید و از ابوالفضل العباس (ع) خانهای طلب میكند، 2 روز
بعد ۲ نفر پاسبان به درب منزل وی مراجعه نموده و بدون اینكه چیزی بگویند، او را به
خرمآباد میبرند سپس به او كه شخص سادهای میباشد، میگویند : یكی از اقوام دور شما
فوت شده و او وراثی جز شما ندارد، تمام ارثیه میّت را به او میدهند و او توانست خانهای
برای خود تهیه نماید.
و این بود راز بنیان تكیه ابوالفضل (ع)
والسلام.
یا كاشف الكرب عن وجه الحسین (ع) / اكشف
كربنا بحقّ اخیك الحسین (ع)
صفرالمظفر ۱۴۲۰ ه. ق مصادف با خرداد
۱۳۷۸ ه. ش
نوشته و گرد آوری : س. ح . موسوی زاده در سال ۱۳۷۸