الاغ گفت علف آبی است گرگ گفت نه سبزه . رفتند پیش سلطان جنگل یعنی شیر و ماجرای اختلاف را گفتند….شیر گفت گرگ را زندانی کنید . گرگ گفت مگه علف سبز نیست . شیر گفت سبزه ولی دلیل زندان تو بحث کردنت با الاغهاین دقیقا حکایت بعضی از آدماست…
هر روز
یک شعر، حکایت و یا داستان کوتاه
در سایت فرهاد ۹۰
پرسیدند : چه میکنی؟
پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب میکنم و آن را روی آتش میریزم…
گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو میآوری بسیار زیاد است و این آب فایدهای ندارد.
گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که خدا میپرسد: زمانی که دوستت در آتش میسوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدهم: هر آنچه از من بر میآمد!!