سوزنی به خودمان
به کجا چنین شتابان؟
خلق را تقلیدشان بر باد داد
تمام دنیا می گویند مواد مخدر بد است، خانماسوز است، ویران کننده است، آنوقت پدر و مادر خانواده با افتخار توی بلوار شهر نشسته و جلوی چشم خلق خدا، قلیان با تنباکوی میوه ای کاملا اعتیاد آور را به دست دختر و پسر نوجوان خود می دهند تا چند پُک به قلیان بزند و حتما هم پیش خودشان می اندیشند که الان هر که آنها را ببیند خواهد گفت: چه پدر و مادر روشنفکری! که با فرزندان خودشان اینقدر دوست و رفیق هستند!!!!
زمین و زمان دارند می گویند: خداوند ابرو و مزه را برای محافظت چشمان انسان آفریده است. طرف بلند می شود می رود ابروها را از ته می تراشد و به جایش خالکوبی ( تاتو) می کند، پیش خودش هم می گوید: هر که مرا ببیند خواهد گفت: چه آدم روشنفکری!!!!
این همه می گویند آقای عزیز، خانم گرامی سوار مسافر کش های
شخصی مشکوک نشوید، این همه تاکسی در سطح شهر را برای جابجایی شما گذاشته
اند، سواری که تا آخر صدای فیس فیس آهنگ های خارجی اش بلند است، جلوی پایش
ترمز می کند، با سر می رود توی ماشین که بگویند طرف روشنفکر است!!!!
علم پزشکی ثابت کرده سن انسان که بالا می رود شکل و شمایل و قیافه انسان هم متناسب با آن تغییر منطقی می کند، طرف برای اینکه بنمایاند خیلی خیلی روشنفکر است، چنان دماغش را می دهد پزشکان از ته ببرند و سوراخ های بینی اش را بالا می برد که وقتی سنش بالا تر می رود، حال انسان از دیدن قیافه های چندش آور طرف به هم می خورد!!!!
این همه می گویند: آقای رئیس، این میز ریاست امانت است در دستان جنابعالی، کمتر مال صغیر و کبیر را بنفع زن و بچه خودت بالا بکش! اما آقا رئیس با یک پز روشنفکری و طلبکاری از مردم، دست هر چی ۴۰ دزد بغداد را از پشت بسته و جالب اینکه همیشه با ترس زندگی می کند که دستش رو نشود و بعد از اینکه برای حساب و کتاب واقعی تشریفش را برد آن دنیا، آش نخورده و دهان سوخته، تمام حق و ناحق هایی که کرده نصیب عروس و داماد و احیانا شوهر بعدی همسر گرامی اش خواهد شد!!!!
آقا و خانم مورد نظر ماشین خدا میلیون تومانی زیر پایش انداخته و توی شهر مثل ” اوتل خان پشگل فروش” می چرخد تا همه ببینند که با این ماشین خارجی مدل بالا و بسیار گرانقیمت طرف داستان ما چقدر در روشنفکری رشد کرده است، آنوقت دستش را تا بازو از شیشه ماشین بیرون می آورد و جعبه سیگار و پوست موز و … وسط چهار راه به بیرون پرتاب می کند، حالا اگر شهر را زباله بر می دارد به درک! مهم این است که ماشین گران قیمت آقا و خانم روشنفکر کثیف نشود!!!!
شب و روز ناله های روشنفکری سر می دهد که در این مملکت هیچکس به داد هیچکس نمی رسد، اگر منعش نکنی در رابطه با اینکه “هوا بس ناجوانمردانه سرد است” کتابها خواهد نوشت، اما همین آقای روشنفکر صبح زود که فرزندش از خانه به مقصد مدرسه می رود چشم در چشم برای ساختن نسل آینده! با تحکم
فرزند می گوید: از بیسکویتی که در کیف مدرسه برایت گذاشته ایم فقط خودت بخوری به بقیه دوستانت ندهی!!!! طرف چنان غرق در بزک کردن خودش می شود و تمام هزینه های زندگی را صرف یللی تللی خودش می کند که در نگاه اول هر که نداند فکر می کند طرف از دانشمندان بزرگ عصر حاضر است، با این اسراف ها فکر می کند ظاهرش باعث خواهد شد که مردم وی را روشنفکر بدانند، دهان باز می کند حرف بزند، بوی گند نا آگاهی و عدم مطالعه و نشناختن دست چپ از راستش خبر می دهد از سر درون بزک کرده اش!!!!دنیا به این نتیجه رسیده که انسان های بزرگ با کار و فعالیت و مطالعه بزرگ شده و نام شان در تاریخ ماندگار شده است. طرف داستان ما می خواهد با پز روشنفکری بزرگ شود اما سر سوزنی کار و تلاش و فعالیت و مطالعه نداشته باشد!!!!
نتیجه گیری ۱ : پدر خیلی ها را این پزهای توخالی روشنفکری در آورده است!
نتیجه گیری ۲ : به کجا چنین شتابان؟!
نتیجه گیری ۳ : همه دنیا در پدید آوردن مشکلات زندگی ما مقصرند بجز شخص شخیص خودمان!!!!
نتیجه گیری کلی : خلق را تقلید شان بر باد داد!