حکایت بانوی نیکوکار و ویلچر شماره ۱۷

حکایت بانوی نیکوکار و ویلچر شماره ۱۷

تاکید داشت که باید حتما حتما مرا ببیند، از این بانوی همشهری دعوت کردم به محل فروشگاه مان تشریف بیاورد، گفت تا نیم ساعت دیگر می آیم اما خیلی زودتر آمد.

می گفت مدتهاست منتظر است تا ویلچر شماره ۱۶ سایت فرهاد داودوندی به یک همشهری معلول تقدیم شود تا وی بتواند هزینه ویلچر شماره ۱۷ را پرداخت کند تا ویلچر هفدهمی بنام ایشان به یک معلول اهدا شود.

طی دقایقی که در خدمت این بانوی نیکوکار جوان و خیر بروجردی بودیم در رابطه با یکی دو مورد دیگر از خانواده نیازمند تحت پوشش سایت ما سوالاتی پرسید و ابراز علاقه کرد در آینده به دیدن این خانواده های نیازمند و بخصوص ” زینب کوچولو ” که مشکل تشنج و شکاف کام و مشکل شنوایی دارد بیاید.

به این خانم جوان خیر قول دادم که  ویلچر اهدایی ایشان را قبل از پایان امروز به نوجوان معلولی که مشکل ضایعه نخاعی  تقدیم کنم

امشب تقربا ساعت ۱۱ به بعد وقتی داشتم ویلچر را به نوجوان معلول اهدا می کردم امکان گفتگوی تلفنی بین این بانوی نیکوکار و نوجوان معلول را فراهم کردم، انگار سالهاست با هم آشنا هستند وقتی نوجوان مورد نظر بخاطر دریافت این ویلچر صمیمانه از خدای مهربان برای این خانم خیر آرزوی سلامتی کرد، از آنطرف خط تلفن می شد صدای عشق بیکران به خدا را شنید.

صمیمانه برای سرکار خانم رازانی آرزوی موفقیت روزافزون  داریم.


دیدگاه خود را بنویسید

دیدگاه شما

گوگل یاهو!