انشاء یک دختر دانش آموز
ارسال انشای یک دختر …… دانش آموز برای فرهاد داودوندی
بهترین روزهای عمر من وقتی بود که در کنار پدرم بودم( متاسفانه پدر این دختر خانم چندی قبل درگذشت)
یادم می آید کوچک بودم روزی در خیابان کفش های نویی در پای کودکی دیدم به پدرم گفتم برای منهم بخرد، نمی دانم چرا نخرید
آنشب پدرم تا صبح نخوابید
حالا می دانم چرا پدرم آنشب ناراحت بود، زیرا پول نداشت برای من کفش بخرد