داستان کوتاه و بسیار زیبای آلزایمر مادر

Eshghe_Madar_Va_Pedar_Patogh69

 چمدونش را بسته بودیم،
با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود.
کلا یک ساک داشت با یه قرآن کوچک،
کمی نون روغنی، آبنات، کشمش
چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی …

منبع : http://patogh69.ir


دیدگاه خود را بنویسید

دیدگاه شما

گوگل یاهو!