در زمانهای قدیم یک دختر از روی اسب میافتد و لگنش از جایش در میرود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش میبرد، دختر اجازه نمیدهد کسی دست به باسنش بزند هر چه به دختر میگویند حکیمان به خاطر شغل و طبابتی که میکنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمیرود و نمیگذارد کسی دست به باسنش بزند.
منبع : http://patogh69.ir