اولین و آخرین تجربه شعر سرودن من
یه جورى با “سایه” ارتباط دارد!
نوشته محمد گودرزى، دبیر تاریخ، بروجرد: سالها پیش در یک شب سرد زمستانى، بر اثر برخى ناملایمات و گرفتاریها، حال خرابى داشتم و در خیابانهاى خلوت شهر به پرسه زدن مشغول شدم. در همان حال و هواى بد روحى، یکى از آن بارقه هایى که یه هویى (!) در وجود نوابغى مثل ارشمیدس و حافظ مى درخشد، طبع شعرگویى مرا شعله ور ساخت و احساس کردم که لبریز از سرودن شده ام و این جورى بود که بیتى ناب سرودم!!!
اما آن شب هرچه جان کندم و تلاش کردم از ته چاه احساسم، جز همان تک بیت بیرون نیامد! ناگزیر به همان بیت دل خوش کردم و راهى بیت، یعنى خانه شدم، به این امید که در فرصتى مناسب آن بیت را به غزلى ناب و باب اهل دل تبدیل کنم!
ماجرا گذشت و گذشت تا روزى به مناسبتى کتاب ادبیات فارسى سوم دبیرستان را ورق مى زدم که به ناگاه چشمم به جمال آن تک بیت موصوف افتاد که بر صدر غزلى زیبا در کتاب درسى جا خوش کرده بود! مبهوت از این که من هنوز تک بیت را به غزل تبدیل نکرده ام و جایى براى کسى نخوانده ام چگونه سر از کتاب درسى درآورده است؟!!!
خیلى سرتان را به درد نیاورم، مثل غریقى که توسط شناگرى ماهر از آبى ژرف بیرون کشیده شده و معجزه آسا، به زندگى برگشته است، آرام آرام از نشئه ى روحانى آن شب سرد زمستانى بیرون آمدم و یواش یواش فهمیدم که عجب “گافى” داده ام، آخر من کجا و شأن شعرا و شعر سرودن کجا؟! اما “گاف” بزرگتر از این حرفها بود؛ تک بیتى که فکر مى کردم خودم سروده ام، از آن شاعرى بزرگ و نام آور بود؛ سایه! و تازه چه بیتى؟ همان بیت مشهورى که براى سایه حکم شناسنامه را دارد و بر زبان عارف و عامى جارى است:
در این سراى بى کسى، کسى به در نمى زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمى زند…
این بود حکایت اولین و آخرین تجربه شعر سرودن من!
محمد گودرزى، دبیر تاریخ، بروجرد