گفت‌وگو با استقلالی فراموش شده/ سال‌ها حسرت، تاوان یک اشتباه بزرگ!

ایسنا-پریسا زنگنه منش:وقتی همه چیز برای رسیدن به موفقیت خوب پیش می‌رود و آینده پرفروغ برایت دست تکان می‌دهد اما ناگاه یک اتفاق مسیر زندگی‌ات را تغییر می‌دهد، انگار که دنیایی روی سرت خراب شده است. همه چیز برایت تیره و تار می‌شود و امیدت را به آینده از دست می‌دهی.

مجاهد خذیراوی، هافبک پا طلایی فوتبال خوزستان یکی از این دسته افراد است که در اوج جوانی و شور و نشاط این دوران و در حالی که می‌توانست یکی از ستاره‌های فوتبال ایران شود، گرفتار یک اتفاق شد؛ اتفاقی که زندگی ورزشی او را دگرگون و پدیده فوتبال ایران را نابود کرد.

۱۳ سال از آن اتفاق و جشن تولد شوم می‌گذرد و حالا مجاهد ۳۲ ساله‌ی عضو تیم نفت آبادان می‌خواهد بار دیگر خود را ثابت کند. شاید به همه آنهایی که به قول خودش می‌خواستند سرش را ببرند! او با حسرت از این دوران تلخ یاد می‌کند و می‌گوید هر چه از دوران محرومیتم بگویم کم است. او قصد دارد پس از پایان دوره بازی‌اش، کتابی در این‌باره بنویسد.

 

نوع بازی مجاهد خذیراوی به قدری زیبا بود که ویرا در وصف این بازیکن گفته بود او یک روز “به به تو” ایران می‌شود و داشتن چندین پیشنهاد اروپایی ازجمله پیشنهادی از بارسلونا، مُهر تاییدی بر این گفته ویرا است. مجاهد اگرچه نامهربانی‌های زیادی در این فوتبال دیده اما علاقه‌مند است که ماهانِ پنج ساله‌اش فوتبالیست شود و روزی به بارسلونا، جایی که پدرش به آن نرسید، دست یابد.

 

خبرنگار ورزشی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) منطقه خوزستان پای صحبت‌های مجاهد خذیراوی نشسته و سال‌ها رنج و سختی او در دوران محرومیت و بعد از آن را به رشته تحریر در آورده است که در ادامه مشروح آن را می‌خوانید:

 

درمورد دورانی که به فوتبال علاقه‌مند شدی و تصمیم گرفتی این رشته را به صورت جدی دنبال کنی صحبت کن.

 

پدرم از بازیکنان منتخب تیم ژاندارمری خوزستان بود که فوتبالیست‌های خوبی هم در این تیم بازی می کردند. فوتبال بازی کردن پدرم در علاقه‌مندی من به این رشته تاثیرگذار بود. عموهایم نیز فوتبالیست بودند و در تیم صنعت نفت آبادان بازی می‌کردند. البته خود من هم از بچگی عاشق فوتبال بودم و با توپ فوتبال می‌خوابیدم! معتقدم کسی که وارد این رشته می‌شود اگر به آن علاقه مند نباشد، نمی تواند فوتبالیست شود.

زمانی که جنگ شروع شد، ما از آبادان به شادگان رفتیم که آن موقع در محلات آن جا فوتبال بازی می‌کردم. یک روز عمویم که عضو تیم امید صنعت نفت آبادان بود و بازی داشتند، من را هم به آبادان برد. عمویم به دوستانش گفت که پسر برادر من می‌تواند نسبت به شما روپایی‌های بیشتری بزند اما آنها قبول نکردند تا این که من شروع به روپایی زدن کردم و سپس عبدالواحد بزمه که مربی تیم بود به عمویم گفت که از فردا او را به تمرین بیاور. من آن زمان ۹ یا ۱۰ سال داشتم که توانستم وارد تیم نونهالان نفت آبادان شوم. آن زمان باوجود این که نونهال بودم، برای تیم نوجوانان نفت آبادان هم بازی می‌کردم. بزمه به بازی من بسیار علاقه داشت و حتی وقتی به رده سنی نوجوانان رسیدم، برای تیم جوانان نفت هم بازی می کردم. پس از طی کردن این دوران، وارد تیم بزرگسالان صنعت نفت آبادان شدم.

 

و سپس استقلال تهران خواستار شما شد.

سال ۷۷ بود که نفت آبادان یک بازی با استقلال تهران داشت که من آن موقع در آزادی دو گل به استقلال زدم و از همان روز استقلال خواهان من شد که البته یکی، دو سال بعد شرایط برای حضور من در این تیم فراهم شد. یادم هست که آن زمان مرحوم ناصرخان حجازی گفته بود که من خذیراوی را می خواهم.

گویا آن زمان پرسپولیس هم به دنبال شما بود.

 

بله، سال ۷۷ بود که مدیرعامل صنعت نفت آبادان، گل براری شد. آن موقع آبادانی‌ها قبول نمی‌کردند من از این تیم بروم اما همین زمان بود که من با گل براری صحبت کردم که از این تیم بروم. او هم قبول کرد که به پرسپولیس بروم نه استقلال تهران. من به او گفتم من استقلالی‌ام، اگر می‌خواهی من را به این تیم ببر و اگر قرار باشد به پرسپولیس بروم، در نفت آبادان می‌مانم. به هر حال او من را به تهران و باشگاه پرسپولیس برد. وقتی به باشگاه پرسپولیس رفتم پروین، محلوجی و عابدینی در باشگاه حضور داشتند. من یک جوان ۱۶ ساله بودم که از آبادان به آن جا رفتم. آنها خودشان قرارداد و بحث مالی، خانه و هر چه بود را مشخص کرده بودند و می‌توانم بگویم با یکدیگر قرارشان را گذاشته بودند. آخر جلسه بود که من را هم صدا زدند که بروم و قرارداد را امضا کنم. پروین به من گفت که در روزنامه‌ها خوانده‌ام که تو استقلالی هستی که اگر این گونه است، خودکار را بگذار و دستت هم درد نکند اما اگر پرسپولیسی هستی، قرارداد را امضا کن، که من هم به او گفتم نه آقا من استقلالی هستم و خودکار را گذاشتم و بیرون آمدم.

این را هم بگویم که زمانی که برای بستن قرارداد به باشگاه پرسپولیس رفتم، کاپشن آبی رنگی را که باشگاه صنعت نفت آبادان به ما داده بود، پوشیدم. پروین با دیدن این کاپشن به من گفت این جا باشگاه پرسپولیس است و من گفتم علی آقا هوا خیلی سرد است و برای همین کاپشن پوشیده‌ام. همان زمان گل براری به من گفت تو واقعا استقلالی هستی که با پرسپولیس قرارداد امضا نکردی. خلاصه همان موقع به باشگاه استقلال رفتیم و با آنها قرارداد بستم و خدا را شکر که قسمت شد من به استقلال تهران بروم. از ته دل این تیم را دوست داشتم و طرفدار آن بودم و با خود گفته بودم که باید یک روز پیراهن این تیم را بپوشم که به هدفم نیز رسیدم.

 

درست است که خانواده شما هم استقلالی هستند؟

بله، خانواده‌ام نیز به استقلال علاقه دارند. خود من هم از بچگی عاشق استقلال و مجید نامجومطلق بودم. یادم هست یک روز با خودم گفتم که باید پیراهن استقلال را بپوشم که تلاش کردم و به این خواسته‌ام نیز رسیدم. من علاقه بسیاری به این تیم داشتم و زمانی که به باشگاه پرسپولیس برای بستن قرارداد رفتم، این تیم قرار بود به من ۱۰ میلیون تومان بدهد اما من حاضر شدم با سه میلیون تومان به خاطر این که عاشق استقلال بودم، به این تیم بروم. برای من مهم نبود که به من چقدر پول می دهند، برای من مهم این بود که پیراهن این تیم را بپوشم و عشق کنم. پدرم هم واقعا استقلالی بود و دوست داشتم خواسته او را که علاقه مند بود به این تیم بروم را برآورده کنم. یادم هست آن زمان پدرم که متوجه شده بود به باشگاه پرسپولیس رفته ام به من گفت اگر با این تیم قرارداد ببندی، نمی‌گذارم به خانه بیایی! به هر حال با پوشیدن پیراهن استقلال به آرزوی خودم و پدرم رسیدم.

 

 

یک نوجوان ۱۶ ساله به آرزویش رسید و به استقلال رفت، شرایط در آن جا چطور بود؟

 

اوایل بازی کردن در این تیم سخت بود، چرا که بازیکنان بسیار بزرگی در این تیم حضور داشتند و من آن موقع یک نوجوان ۱۶ ساله بودم. به هر حال در آن جا خیلی سختی کشیدم تا به هدفم که ثابت شدن در ترکیب استقلال بود، رسیدم. در ابتدا و در نیم فصل اول فقط ۱۰ تا ۱۵ دقیقه به من بازی داده می‌شد. یادم است سوکوموروخوف که سرمربی استقلال بود، در نیم فصل دوم به من بازی داد که عملکرد خوبی هم داشتم. به هر حال در این تیم به من بازی داده شد تا زمانی که سرمربی تیم، منصور خان پورحیدری شد. من در زمان مربیگری او واقعا تلاش کردم. آن موقع و زمانی که محمد نوازی محروم شد، پورحیدری به من بازی داد. او در دیدار روبه‌روی پیکان از من استفاده کرد که هم پاس گل دادم و هم گل زدم و در همین زمان بود که در تیم ملی ثابت شدم. البته زمانی هم که در تیم نفت آبادان بودم و هدایت تیم ملی بر عهده ویرا بود، به تیم ملی دعوت می‌شدم اما خط می‌خوردم. به هر حال آن زمان من ۱۵، ۱۶ ساله بودم و در تیم ملی بازیکنانی ازجمله دایی، استاداسدی، عابدزاده، خداداد عزیزی و حسن زاده حضور داشتند. یادم هست آن موقع برخی‌ها به ویرا می‌گفتند که چرا خذیراوی را به تیم ملی دعوت می‌کنی، او بچه است که ویرا هم به آنها گفته بود که یک روز خذیراوی بهترین بازیکن ایران و “به به تو” ایران می‌شود اما زمانی که به استقلال تهران آمدم، وقتی که به تیم ملی دعوت می‌شدم، دیگر خط نمی‌خوردم. در همین زمان بود که بلاژویچ سرمربی تیم ملی ایران شد و من را فیکس تیم ملی کرد.

 

 

چندین پیشنهاد خارجی خوب هم داشتی، در این زمینه توضیح می دهی؟

 

بله، زمانی که بلاژویچ من را به تیم ملی دعوت کرد و ترکیب اصلی قرار گرفتم، نانت فرانسه، تیم آکادمی بارسلونا، تیم‌های عربی و باشگاه لورکوزن آلمان خواستار من شدند.

 

 

چرا به بارسلونا نرفتی؟

 

 

آنها خواهان من و ساویولا بودند که درنهایت من را انتخاب کردند و با این تیم قرارداد هم بستم. سال ۷۹ بود که استقلال با تراکتورسازی بازی داشت که من در همین دیدار بر اثر ضربه‌ای که علی آذری به پایم زد، دچار پارگی رباط صلیبی شدم. یادم هست آن زمان فتح‌الله‌زاده که مدیرعامل استقلال تهران بود به پورحیدری گفته بود باتوجه به این که خذیراوی با بارسلونا قرارداد بسته است، برای این که دچار مصدومیت نشود او را در ترکیب نگذار یا ۱۰ تا ۱۵ دقیقه از او استفاده کن. من آن موقع به آنها گفتم که من را بفرستید بروم که به من گفتند که در جام باشگاه‌های آسیا برای استقلال بازی کن و بعد به بارسلونا برو که البته این جزو قراردادشان هم بود. هر چند که به خاطر این مصدومیت دیگر نتوانستم به آن جا بروم. به نظرم این مصدومیت باعث شد که از فوتبال خیری نبینم و از دوران اوج فوتبالی‌ام فاصله بگیرم. به خاطر این مصدومیت ۹ ماه از میادین دور بودم و پس از آن هم آن محرومیت برای من پیش آمد و درنهایت باعث شد کم کم از فوتبال کنار بروم. اگر آن مصدومیت برایم پیش نمی‌آمد، شاید من اسپانیا می‌ماندم و شاید هم اکنون خذیراوی به جای نکونام کاپیتان تیم ملی بود.

 

از پیشنهاد باشگاه لورکوزن آلمان هم بگویید.

 

یادم هست نفت آبادان با تیم استقلال تهران بازی داشت که آن موقع از باشگاه لورکوزن برای تماشای بازی مهدی پاشازاده آمده بودند. این دیدار با نتیجه ۲ بر ۲ به پایان رسید که من هم در این مسابقه خیلی خوب بازی کردم. آنها به دنبال پاشازاده آمده بودند ولی وقتی بازی من را دیدند، گفتند که خواهان این بازیکن هستیم که البته نفت قبول نکرد. من آن موقع از یونان هم پیشنهاد داشتم و در کل دوست داشتم که در اروپا بازی کنم.

 

چه شد که خیلی زود دچار حاشیه شدی؟

 

باید از زمان گم شدن پاسپورتم برای رفتن به اسلواکی بگویم؛ آن زمان بلاژویچ سرمربی تیم ملی بود. ما برای رفتن به اسلواکی پاسپورت‌هایمان را به باشگاه دادیم و قرار بود آنها پاسپورت‌ها را به فدراسیون بدهند. قبل از اعزام بود که فدراسیون به من گفت که پاسپورت تو نیست. بلاژویچ واقعا من را دوست داشت و به بازی‌ام اعتقاد داشت. او به من گفت مجاهد می‌گویند پاسپورت تو نیست. من به او گفتم ما ارسطو نامی در باشگاه داریم که کارهای باشگاه را انجام می‌دهد و او پاسپورت من را به فدراسیون داده است و اکنون هم نمی دانم وضعیت به چه صورتی است.

به هر حال ما ساعت دو بامداد به اسلواکی پرواز داشتیم و گفتند که بازیکنان در فلان ساعت برای رفتن، در فرودگاه حاضر باشند. من هم که نمی‌دانستم موضوع پاسپورتم از چه قرار است، در ساعتی که اعلام شده بود به فرودگاه رفتم که بلاژویچ و علی دایی من را صدا زدند و بلاژویچ به من گفت می‌گویند پاسپورتت نیست که من هم گفتم من چه می دانم، شما چند روز است که این موضوع را به من می گویید که من هم می گویم، از موضوع بی اطلاع هستم. بلاژویچ به من گفت می‌گویند تو دوست نداری برای مملکتت بازی کنی که من هم به او گفتم مگر چنین چیزی می شود؟ چه کسی دوست ندارد برای کشورش بازی کند؟ حتی علی دایی هم به بلاژویچ گفت مجاهد چنین پسری نیست که بخواهد این گونه رفتار کند. یادم هست که به خاطر این موضوع بلاژویچ حتی یک کشیده هم به من زد. او گفت من تو را دوست دارم و می خواهم تو در ترکیب اصلی من باشی ولی به دلیل این که این کارها را می‌کنی تو را از ترکیب تیم خط می‌زنم. خلاصه علی دایی به من گفت که فردا صبح به فدراسیون برو و ببین موضوع از چه قرار است.

من هم صبح زود به فدراسیون رفتم. صفایی فراهانی آمد و گفت به به آقای خذیراوی پاسپورتت را قایم می‌کنی که من به او گفتم وقتی یک بازیکن آرزویش پوشیدن پیراهن استقلال و تیم ملی است چرا باید این کار را انجام دهد. آن زمان علی خذیراوی هم که از اقوام ما بود، عضو تیم ملی نوجوانان بود و پس از این که پاسپورت‌های دیگر را گشتند، دیدند که پاسپورت من اشتباهی در بین پاسپورت‌های تیم ملی نوجوانان است. من که شماره تلفن بین المللی علی دایی را داشتم، با او تماس گرفتم و به او گفتم که موضوع از چه قرار بوده است. دایی هم موضوع را به بلاژویچ گفت و او هم گفته بود که به خذیراوی بگو ناراحت نباش من زمانی که از اسلواکی برگشتم بازهم او را در ترکیب تیم ملی خواهم گذاشت. به نظرم از همین موقع بود که شروع به حاشیه درست کردن برای من کردند.

 

چرا فکر می کنی می خواستند برایت حاشیه درست کنند؟

 

به هر حال من یک پسر ۱۶ ساله بودم که از آبادان به تهران رفتم و دیده شدم و حتی بارسلونا هم خواستار من شد. به نظرم باتوجه به این موقعیت، یک جو بد علیه من درست شد. من آن موقع برخی از بزرگان فوتبال ایران ازجمله نوازی، پژمان جمشیدی و مهدوی‌کیا را در سمت راست تیم ملی ذخیره کردم و بلاژویچ من را جایگزین کرد. به هر حال از همین موقع بود که این جو بد علیه من درست شد تا زمانی که آن محرومیت رسید.

 

 

اشاره کردی به محرومیت. از آن جشن تولد و اتفاقاتی که بعد از آن افتاد هم بگو.

 

نمی‌دانم مگر کسی جشن تولد نمی‌رود؟ راستش دوست ندارم به آن دوران برگردم. من آن زمان ۱۶ ساله بودم که به همراه بازیکنانی از استقلال و پرسپولیس به آن جشن رفتم. این جشن بهانه‌ای برای محرومیت من بود. آنها می خواستند سر مجاهد را ببرند. آنها می خواستند به خاطر مسایل دیگر مجاهد خذیراوی در فوتبال نباشد. من در پی این موضوع سه سال از حضور در تیم ملی و پنج سال از حضور در لیگ محروم شدم.

 

نمی‌خواهی درباره محرومیت بیشتر بگویی؟

راستش می خواهم درخصوص محرومیتم پس از پایان دوره بازی‌ام، یک کتاب بنویسم چرا که آن موقع و در اوج دوران فوتبالم کاری با من کردند که از شرایط خوبم دور شدم، آن هم من که از بچگی با توپ فوتبال خوابم می‌برد. آنها ذوق و شوق را از من گرفتند. این کارشان تا حدی به من ضربه زد که انگار مجاهد مُرد. با این محرومیت همه چیز از من گرفته شد. این دوران سخت و از لحاظ اجتماعی، فوتبالی و … دوران بدی برای من بود. خیلی سخت است که فیکس تیم ملی باشی، بعد به یک باره ببینی که دیگر این گونه نیست.

 

چگونه با این موضوع کنار آمدی؟

 

چه بگویم، من آن موقع می‌نشستم در خانه و از شدت ناراحتی موهای سرم را می کندم. آن دوران بسیار به من سخت گذشت. از یک طرف مصدوم بودم و از طرف دیگر هم محروم شده بودم و همه‌اش در فکر بودم. هر چه از این دوران بگویم، کم است. این موضوع بسیار در روحیه من تاثیر گذاشت. من در آن دوران برای این که بیشتر از این برایم حاشیه درست نکنند، در تهران عقد و در سال ۸۴ هم ازدواج کردم. خانواده خودم و همسرم من را تنها نگذاشتند. در این دوران من خودم را نباختم و کار کردم. آن زمان در ولی عصر تهران یک آرایشگاه داشتم که وقتم را در آن جا می گذراندم. به هر حال بسیار سخت بود که هر روز حرف‌های جدیدی درباره من زده یا در روزنامه‌ها نوشته می‌شد. من تمام این مسایل را تحمل کردم چرا که نمی‌توانستم چیزی بگویم.

آن زمان کسی از شما حمایت هم کرد؟

 

خیر کسی از من حمایت نکرد. تا همین الان هم هیچ کسی دست مجاهد را نگرفته، آن هم مجاهدی که فوتبال در ذات‌اش بود. اگر اشتباه از من هم بود باید دستم را می‌گرفتند تا دوباره احیا شوم. به نظرم خیلی‌ها دوست داشتند که مجاهد خذیراوی در فوتبال نباشد. مگر من چه کار کردم که من را چند سال محروم و همه من را طرد کردند. البته آن زمان محمد دادگان، علی دایی و مرحوم ناصرخان حجازی پس از محرومیتم به من کمک کردند که جا دارد از آنها تشکر کنم. حالا هم اگرچه ۳۲ سال دارم ولی به دلیل این که بازیکن تکنیکی‌ای هستم، تا چهار سال دیگر هم می توانم بازی کنم.

 

پس از محروم شدن کدام یک از هم تیمی‌ها و بازیکنان دیگر سراغت را گرفتند؟

 

مهدی هاشمی نسب و جواد نکونام بودند که بسیار به من سر می زدند.

بعد از این اتفاق رفتار مردم با تو چطور بود؟

 

راستش آن موقع من خیلی از خانه بیرون نمی‌رفتم و بیشتر در خانه بودم. زمانی هم که به بیرون می‌رفتم، آنها نسبت به من ارادت داشتند و به من احترام می گذاشتند. اما درکل این موضوع از نظر اجتماعی به من آسیب رساند.

 

دوست دارید به آن دوران بر می‌گشتید و به آن جشن تولد نمی‌رفتید؟

 

 

اگر می‌دانستم این گونه سر مجاهد بریده می‌شود و این بلا سرم می‌آید و نابودم می‌کنند، خیر به آن جشن تولد نمی‌رفتم.

 

 

 

حسرت آن سال ها را هم می‌خوری؟

 

دیگر چه فایده ای دارد؟ برای چه این قدر حسرت بخورم و خودم را اذیت کنم؟

 

وقتی این حکم برای تو صادر شد تصمیم نگرفتی قید فوتبال را بزنی؟

 

آن زمان که هم مصدوم و هم محروم بودم، قید فوتبال را زدم ولی یک روز و در حالی که نزدیک به یک سال و نیم از محرومیتم می گذشت، یکی از دوستانم به نام مسعود عالی پور که اکنون نیز آنالیزور است به من گفت چرا در خانه نشسته‌ای؟ حیف نیست که این گونه رفتار می کنی؟ بیا تمرین کن و از این وضعیتی که داری فاصله بگیر. خلاصه او من را به تمرین برد و بعد از آن یک وکیل گرفتم تا کارهای مربوط به کاهش محرومیتم را دنبال کند و در حالی که دو سال از محرومیتم گذشته بود، سه سال دیگر آن را بخشیدند.

 

 

سال ۸۲ محرومیت تان به پایان رسید و دوباره به استقلال برگشتید، درست است؟

 

 

بله، به استقلال برگشتم. آن زمان قلعه نویی سرمربی استقلال بود و به نظرم اگر او به من کمک می کرد می توانستم بسیار زودتر از این به فوتبال برگردم. او کم کم من را بازی داد و یادم هست استقلال در جام حذفی برابر شاهین بوشهر بازی داشت که من در آن دیدار فیکس بازی کردم و گل مساوی را هم برای تیمم زدم و بازی به ضربات پنالتی کشیده شد. زننده یکی از پنالتی ها من بودم که آن پنالتی را خراب کردم و از همان روز قلعه نویی به من بازی نداد و من برای استقلال بازی نکردم. نمی دانم شاید چون قلعه نویی قهرمانی جام حذفی را با خراب کردن پنالتی من از دست داده بود، این کار را کرد. گله‌ای هم از او ندارم، به هر حال او تازه مربی استقلال شده بود و دوست داشت تیمش قهرمان شود. پس از این موضوع به آنها گفتم اگر قرار است به من بازی داده نشود، رضایت نامه ام را بدهید تا به تیم دیگری بروم که به همین صورت هم شد و از این تیم جدا شدم.

 

پس از این که رضایت نامه‌تان را گرفتید به چه تیمی رفتید؟

 

سال ۸۴ بود که به فولادخوزستان آمدم. آن زمان رضاییان مدیرعامل باشگاه و رضایی منش قائم مقام باشگاه بود که بسیار به من کمک کردند و البته من هم توانستم خودم را در فولاد نشان دهم. در نیم فصل دوم بود که به این تیم آمدم و باتوجه به این که فولاد بازیکنان مورد نظر خود را جذب کرده بود، آنها من را برای بازی در جام باشگاه‌های آسیا جذب کردند. سال بعد هم که مایلی کهن سرمربی تیم شد و خاکپور هم کمک مربی او بود، صبح و عصر برای من تمرین گذاشتند تا دوباره برگردم. یادم هست که فولاد در اولین بازی خود در لیگ به مصاف پیکان رفت که در دقیقه ۱۰ همین دیدار تاجیک، یکی از بازیکنان حریف، پایم را به دستم داد و من به خانه برگشتم. من دوباره دچار پارگی رباط صلیبی شدم. فولاد در همین سال به لیگ دسته یک هم سقوط کرد.

 

من با فولاد هنوز قرارداد داشتم و زمانی که این تیم یک مربی خارجی آورد، او خواست که من را ببیند. این مربی بازی من را دید و از من خوشش آمد و من در فولاد ماندم و خیلی هم خوب کار کردم اما متاسفانه در تمرین مهدی چمن آرا، پای من را زد و بازهم مصدوم و برای هفت ماه دیگر خانه نشین شدم. بعد از رفع مصدومیتم، سال ۸۸ بود که به تیم لیگ یکی استقلال اهواز رفتم که مربی آن علی فیروزی بود. پس از آن و در سال ۸۹ به تیم صنعت نفت نوین آبادن آمدم و یک فصل و نیم در این تیم بودم اما سال گذشته در نیم فصل دوم به خاطر شرایطی که پیش آمد، دیگر برای این تیم بازی نکردم تا این که امسال به تیم بزرگسالان نفت آبادان آمدم.

 

از نقش همسرتان در تحمل آن دوران سخت هم بگویید.

 

همسر من مدرک کارشناسی مددکاری اجتماعی دارد. او در این دوران سخت کنار من بود و از نظر روانشناسی بسیار به من کمک کرد که جا دارد از او تشکر کنم. من یک پسر پنج ساله به نام ماهان و یک دختر هفت ساله به نام ماهک هم دارم که ان‌شاءالله ماهان فوتبالیست می شود و به بارسلونا می رود و جای پدرش را می گیرد. او باید به جایی برود که پدرش نتوانست برود. ماهک نیز امسال به مدرسه می رود و راستش را بخواهید به خاطر او بود که به فوتبال برگشتم.

 

چرا؟

 

هفت، هشت ماه پیش بود که یک روز همسرم داشت عکس های دوران بازی ام را به ماهک نشان می داد و با او صحبت می کرد که دخترم به مادرش گفت چرا پدرم را در تلویزیون نمی بینم؟ من که داشتم این حرف‌ها را گوش می دادم، با شنیدن این حرف‌های ماهک تصمیم گرفتم به عشق دخترم باز به فوتبال برگردم و بازی کنم تا او بتواند من را در تلویزیون ببیند. اکنون هم بسیار زحمت می کشم که به دوران فوتبالی‌ام برگردم. می خواهم باز خودم را ثابت کنم و دخترم هم به آرزویش برسد.

 

دوست دارید فرزندانتان هم فوتبالیست شوند؟

 

اگر قرار باشد حق‌شان را بخورند، خیر دوست ندارم. در غیر این صورت دوست دارم ماهان هم یک فوتبالیست شود. به هر حال یک پدر که خودش فوتبال بازی کرده است، دوست دارد پسرش هم فوتبالیست شود. البته دخترم هم دوست دارد فوتبال بازی کند و اکنون هم به او فوتبال را آموزش می دهم و دوست دارم او هم یک فوتبالیست شود.

 

گویا پدرتان هم بسیار فوتبالی و عاشق استقلال بودند.

 

بله دو سال است که او را از دست داده ام. پدرم سنی نداشت و ۴۶ ساله بود که فوت کرد و علاقه‌اش به استقلال هم باعث مرگش شد. او دو سال پیش و در حین تماشای داربی استقلال و پرسپولیس، زمانی که ایمون زاید برای پرسپولیس گلزنی کرد و استقلال بازی را واگذار کرد، همان موقع در قلبش احساس درد کرد و نزدیک ساعت شش، هفت صبح بود که فوت کرد. من و پدرم ۱۵ سال تفاوت سنی داشتیم و هر کسی ما را می دید فکر می کرد او برادر بزرگ من است.

 

امسال قرار است برای نفت آبادان به میدان بروید، اکنون شرایط این تیم باتوجه به تغییرات زیادی که داشته، چطور است؟

 

نفت آبادان دو، سه ماهی است که تمرینات خود را آغاز کرده است. این تیم بازیکنان خوب، باتجربه و جوانی را جذب کرده است، ضمن این که قاسم‌پور مربی این تیم است. جا دارد از او هم بابت اعتمادی که به من داشت، تشکر کنم. ما یک اردوی ۱۲، ۱۳ روزه در بروجرد برپا کردیم. پس از آن هم یک اردوی ۱۰روزه در تهران داشتیم که طی آن بازی های تدارکاتی نیز برگزار کردیم. به نظرم ما واقعا تیم خوبی داریم و امیدوارم امسال با همت مدیرعامل، کادرفنی و بازیکنان، لیگ برتری شویم و این تیم را به لیگ برتر برگردانیم، چرا که این حق آبادان است و باید یک تیم در لیگ برتر داشته باشد. ما باتوجه به روندی که تیم مان دارد و تمرینات منظم و خوبی که داشته ایم، به دنبال رسیدن به لیگ برتر هستیم.

 

 

نظرتان درباره قاسم‌پور چیست؟ فکر می کنید نفت آبادان با وی می تواند به لیگ برتر صعود کند؟

در ابتدا خیلی از قاسم پور شناخت نداشتم اما اکنون می بینم او که خود آبادانی هم هست، تلاش می کند تا آبادان هم یک تیم در لیگ برتر کشور داشته باشد. او واقعا می تواند به این مهم دست پیدا کند. قاسم پور یک کادرفنی قوی هم تشکیل داده است که امیدوارم بتواند با همت مجموعه تیم، نفت آبادان را به لیگ برتر برگرداند.

 

چرا می گویند بازی کردن و مربیگری در آبادان سخت است؟ اصلا به این موضوع اعتقاد دارید؟

 

دقیقا نمی دانم، من ۱۵ سال از آبادان دور بوده ام. آبادان تماشاگران بسیار خوبی دارد و مردم آن، تیم شان را خیلی دوست دارند و باتوجه به این که می گویند آبادان مهد فوتبال ایران است، این که تیم شان در خانه شکست بخورد، برای شان سخت است. آن ها دوست دارند که تیم شان همیشه پیروز شود که فکر می کنم به همین دلیل فوتبال بازی کردن و مربیگری در این شهر سخت است. تماشاگران آبادانی عاشق فوتبال هستند.

 

 


دیدگاه خود را بنویسید

دیدگاه شما

گوگل یاهو!