قصیده ای از استاد محمد حسین رحمانی

قصیده ای از استاد محمد حسین رحمانی

به مناسبت کنگره سراسری

 بزرگداشت استاد مهرداد اوستا

بروجرد اردیبهشت ۷۳
   

   خداوند سخن

بهل این خواب عنانگیر و ز جان کن آهنگ
سفری طرفه به راه ست ، مکن خیره درنگ
خواب نوشینه چو مرگ ست ، بنه مرگ ز دست
به سحر خواب بیفسرد ، رها سازش چنگ
روز شد دیر ، هلا تا که مهیا بشویم
بس دریغ ست به پیشانی شوقت آژنگ
توشه بربند به فتراک و رخ خویش فروز
خنگ در زین کش و برتاز ز ری تا لب گنگ
ز نشابور بران جانب دروازه ء چین
باز زان سوی ، عنان باز بگردان به فرنگ
                             *
بادیه چشم به راه ست ، مشو غافل ازو
بادیه حادثه سازست به افسون و به رنگ
بادیه گرچه خموش ست مگیر آسانش
در دلش غلغله برپاست چو خون در دل تنگ
بادیه ، گاه ؛ چنان دیو ستمکار فسون
خنگ را طرفه ای در بند کشد با نیرنگ
خنگ در بادیه کندست بزن مهمیزش
ره صحرا به دلش نیست به جز جام شرنگ
خنگ صحرا چو سپارد بشود گرم عنان
زیر سمش بجهد آذر و برکوبد سنگ
                         *
زان سپس ، باز بتازان ز ره چین و ختا
زی سراندیب و سمنگان چو یکی تیر خدنگ
وز خط وادی سیحون به خط وادی نیل
تا لب دجله چنان ران که بود برق آهنگ
آنگه از خطه خوارزم به فرغانه وبلخ
وز سمرقند بران تا دم دروازهء کنگ
لیک ، هر جا که شوی ، چشم هنربین بگشا
تا ببینی که ز ما هست نشان پاژنگ
به یکی نامهء شاهانه حکیم طوسی
کاخی افراشت که سر سود به اوج خرچنگ
پیر بلخی که ز کلکش در معنی می سفت
مدعی را به سخن کرد به پا پالاهنگ
سخن نغز و دل انگیز خداوند غزل
رنگ بربود ز رخسار روایات فرنگ
عشق را طرفه چنان کرد نظامی تفسیر
که فلک واله شد از آن همه شور سارنگ
مصلح الدین چو به شیراز به سر باز آمد
بوستان  ، همچو گلستانش شدی رنگ به رنگ
 یاد باد آنکه چو بیرونی و پور سینا
یا چو خیام نشد یافت درین شش در تنگ
                     *
بادیه مانده به جا خنگ چه چالاک دود
همچو در دشت غزالی و به کهساری رنگ
خنگ را تیز عنان ران به لرستان ،  کانجاست
ساحت علم و هنر ، بوم و بر صاحب سنگ
دژ ایمان و هنر ، باروی عرفان و خرد
فلک آهنگ ترین قلهء فر و فرهنگ
به گه فضل و هنر ، قبلهء ارباب کمال
پر دلان را سپر حادثه  در موسم جنگ
خاصه  دروازهء اقلیم دلیران ، یعنی
طرفه نقشی که نشسته ست بر این فرش دو رنگ
رشک فردوس برین ، شهر بروجرد که هست
به هر آن وادی کاندیشه کنی ، پیشاهنگ
چه توان گفت ز دریای شرف ،  بحر علوم
با چنین قافیتی سرکش و دشوار آهنک
داد رعنا نتوان داد در این تنگ مجال
یاد صامت نتوان کرد در این عرصهء تنگ
و آیت الله بروجردی کاو را ثانی
پای ننهاده درین صحن غم آلود دو رنگ
ناخدایی که چنو دیدهء تاریخ ندید
نوح توفان شکن عصر تباهی ، شب ننگ
نام ساغر به لب و یاد گرامی به ضمیر
خط الفت به نظر ، نقش حزین در دل تنگ
مانده ام تا به چه عنوان کنم از احسان یاد
وان مضامین بلند ، آن سخن رنگارنگ
یا ز استاد شهیدی که دبیر فلکش
دارد از رشک به آیینهء دل صد ها ژنگ
چون ز زرین کوب استاد سخن یاد کنم
پیر اعظم که ندارد به جهان در ، همسنگ
                    *
مجلسی نغز به پا گشته ، سزاوار هنر
مجمعی در خور فضل و ادب و دانش و هنگ
محفل ارج اوستاست ، خداوند سخن
آنکه آراست همه صحن هنر ، چون ارژنگ
آن کمانگیر سخن ساز و فسونکار هنر
که فلک داد یکی تیر وکمانش ز زرنگ
کرد از شست رها تیر گهربار هنر
از سر ملک ختن تا دل پر آتش زنگ
آن هماورد به خاقانی شروانی گرد
آنکه از نو به رخ سبک خراسان زد رنگ
به چکامه ، صفی آراسته از خیل یلان
دختران غزلش شوخ و دلارام و قشنگ
رشک خورشید بود ، نثر درخشنده او
زیب افلاک ، بدان سان که بود هفت اورنگ
گرچه او بود یلی یکه به میدان هنر
قامتی داشت کمانی چو یکی قامت چنگ
در نهانخانهء دل داشت غم خلق جهان
رغم آن یافه سرایان دل از آهن و سنگ
هر کجا داشت نشان ، ذره ای از علم و هنر
کرد زین توسن و بنمود بدانجا آهنگ
او پی فضل و هنر بود و ادب در همه عمر
بود اگر فضل و هنر تعبیه در کام نهنگ
زان سبب گفت نکو ، نادره صراف سخن
هست او ، آن در دردانهء بحر فرهنگ
سخن سخته استاد به زر می ماند
دور ایام نیارد به رخش هرگز رنگ
                             ***
یاد آرم چو از آن مهر درخشان ، هر دم
برزنم چنگ دل خویش و کنم مویه چو چنگ
همچو نی نالم و از دیده بیفشانم خون
یا برآشوبم و با چرخ شوم خیره به جنگ
گر نیاریم به جا قدر هنر را امروز
روزگار از من و تو یاد نماید با ننگ
ملک ایران ز هنر یافت دوام و هستی
زان سبب یافته در عالم هستی اورنگ
تا شب و روز به کارست و به گردش گردون
به هنر سر بفرازیم و به علم و فرهنگ


دیدگاه خود را بنویسید

دیدگاه شما

گوگل یاهو!