طنز تلخ اجتماعی
اینگونه است که بروجرد
هیچگاه پیشرفت نمی کند!
فرهاد داودوندی- بروجرد:
اجازه، از آنجا که گفته اید انشای امروزمان در رابطه با این باشد که ” چرا
بروجرد پیشرفت نمی کند؟” باید بگویم برای نوشتن این انشا با پدرمان زیاد
صحبت کردیم تا به یک نتیجه ای برسیم!
اما، آقا اجازه! پدرمان آه
بلندی کشید و گفت: رُوله و ِرَمُو شَر دُرُس نَکو، اَ صُوا صُو دیه هُوشکَه
جُواو ِ سِلامِمُونَم نِمیه! که ترجمه گفته پدرمان به زبان فصیح پارسی می
شود: بچه جان برای مان شر درست نکن، از فردا صبح دیگر هیچکس در این شهر
جواب سلام مان را نمی دهد!
آقا اجازه! البته وقتی سمج ایستادیم و از
پدرمان توضیح بیشتر خواستم دوباره آه بلندی کشید و گفت: بچه جان! این شهر
ما هیچوقت پیشرفت نخواهد کرد! می دانی چرا؟
و بعد بدون اینکه ما
بخواهیم حرفی بزنیم، خودش به خودش جواب داد که در این شهر، اینقدر که بعضی
از مردم در کار همدیگر تخقیق و تفخص می کنند، در کار زندگی خودشان تخقیق
نمی کنند!
آقا اجازه، پدرمان در ادامه هم گفت: اینجا اگر با یک
مسئول شهر سلام علیک کنی، انگ می خوری که زد و بند دارد! اگر با یک مسئول
سلام علیک نکنی، انگ می خوری که از دماغ فیل افتاده ای!
اگر وضع
مالی ات خوب باشد، بعضی از مردم می گویند: از کجا آورده؟ اگر وضع مالی ات
بد باشد، همان بعضی از مردم تا از رمز و راز زندگی ات سر در نیاورند، به
حال خودت رهایت نمی کنند!
در این شهر دوچرخه ات به پراید تبدیل بشود، روی شاخش است که صد در صد انگِ دزد بودن بخوری!
اگر
بر عکس پراید مدل عهد دقیانوس ات به دوچرخه تبدیل بود، حالا دیگه بیا و
درستش کن!!! انگ ورشکست بودن و یا اینکه مردم بدانند پول هایت را کجا
سرمایه گذاری! کرده ای، را باید بتوانی تحمل کنی!
آقا اجازه! پدرمان
می گوید: در این شهر خیلی ها از ترس در و همسایه و فامیل جرات نمی کنند با
ماشین های آخرین مدل شان به خیابان بیایند، ماشین های مدل بالای شان را
برای مسافرت کردن به بیرون شهر در پارکینگ خانه های شان گذاشته اند.
پدرم می گوید: در این شهر باید همیشه بنالی، باید دست پیش را بگیری، باید به هر که رسیدی بگوئی ای بابا، وضع مالی مان اصلا خوب نیست!
پدرم
می گوید: در این شهر پانصد ششصد شیرینی و اغذیه فروشی وجود دارد که اگر
بطور میانگین هر کدام شبانه روزی سیصد چهارصد هزار تومان هم فروش داشته
باشند، مردم این شهر روزانه فقط دویست سیصد میلیون تومان شیرینی و ساندویچ
می خورند، اما هنوز به بعضی ها! که می رسی سلام نکرده ای، شروع می کنند به
نالیدن!
آقا اجازه، پدرم می گوید: خیلی ها از مردم شهر ما دوست
ندارند صد تومان پول روزنامه بدهند، اما هزار تومان هزار تومان می دهند بچه
های شان که بروند پفک نمکی که برای سلامتی بچه های شان مضر است را بخرند!
پدرم
در حالیکه تلخندی می زند خطاب به من می گوید: خود تو بگو ببینم، با راه
اندازی این وبلاگ شخصی روزانه چند تا پیام با اسم مستعار فحش و ناسزا از
طرف بعضی ها داری که تو را متهم به گرفتن پول و اینجور چیزها می کنند؟
مگر
غیر از این است که با هر مسئولی سلام علیک می کنی، یک انگ از طرف یک عده ای
می خوری؟! مگر جز این است که با هر ورزشکاری مصاحبه می کنی، از طرف بعضی
مسئولین ورزشی پیغام و پسغام ها برای تو شروع می شود؟ مگر غیر ازاین است که
تا الان یک دینار هم از این راه در آمد نداشته ای؟ چرا اینهمه بد و بیراه
به تو می گویند؟ مگر غیر از این است که همین چند ماه پیش برعلیه ات طومار
گرفتند؟
آقا اجازه! پدرم راست می گوید، تا وضع همینگونه است، این
شهر هیچگاه رشد نخواهد کرد، چرا که هیچکس نمی خواهد هزینه رشد شهرش را
بدهد، همه منتظرند تا شهر از غیب، آباد بشود بدون اینکه خودشان را مسئول
رشد شهر بدانند.
بعضی ها با ماشین های خدا میلیون تومانی در حالیکه
در شهر تردد می کنند، شیشه را پائین می دهند و پوست سیب و پرتقال و پوست
پفک نمکی را به درون خیابان می ریزند! بعضی ها از چراغ قرمز رد می شوند!
بعضی ها به همشهری خودشان برای یک ثانیه دیر و زود شدن در رفت و آمد ناسزا
می گویند. اما در عوض توقع دارند که بروجرد رشد کند.
طرف دم در
خانه اش چاله درست شده، روزی صد بار با ماشین خودش در همان چاله می افتد
اما حاضر نمی شود تا اسفالت کردن آن از طرف شهرداری، علی الحساب دو تا بیل
خاک درون آن چاله بریزد.
اینجا برای اینکه کسی برای رشد شهرش قدمی
برندارد، بهانه آوردن مثل آب خوردن شده است! جملات زیر برای شانه خالی کردن
از وظایف خودمان در قبال شهرمان، روی زبان بعضی ها از صبح تا شب هزار بار
تکرار می شود: ” ای بابا، کی قدر می داند؟” ، ” ولمو کن بابا حال داری؟”، ”
حالا مثلا ما هم قدمی برای رشد شهرمان برداشتیم، که چی بشود؟”، ” ای آقا،
بیکاری”، ” اگر برویم شهرداری بگوئیم بیایند کوچه مان را آسفالت کنند،
برایمان می شود شری”، ” به جان خودم، اگر مسئولین شهر به حرف ما توجه کنند”
آقا
اجازه، این بود انشای امروز ما، اگر اجازه هست دیگر ادامه ندهیم و برویم
بشینیم، وگرنه از طرف بعضی ها انگ خواهیم خورد که برای خواندن این انشا،
حتما با شما که معلم مان هستید، زد و بند داشته ایم! و فردا پس فردا برای
مان می شود شری!!!