شاید خود فرهاد داودوندی فکرش را نمی کرد


گاهی مشق عشق، انسان را عاشق می کند!

شاید خود فرهاد داودوندی فکرش را نمی کرد

از ورزشی نویسی به …..

نوشته: آقای سیدحجت الله موسوی زاده

گاهی مشق عشق، انسان را عاشق می کند!

دهه هفتاد بود، به تماشای فیلمی به کارگردانی ابوالفضل جلیلی که از تلویزیون پخش می شد نشستم؛
خیلی جالب بود، تا آن زمان چنین کاری از هیچ کارگردانی ندیده بودم و تا الآن هم ندیده ام.
گاهی مشق عشق، واقعا انسان را عاشق می کند!
گاهی نگارش شرح حال یک قهرمان، نگارنده را به همان مسیری می برد که آن قهرمان طی کرده و حتی او را تبدیل به نسخه ای دیگر از آن قهرمان می کند‌.
داشتم می گفتم؛
ابوالفضل جلیلی به دنبال یک بازیگر جهت ایفای یک نقش می گردد، او از اول واقعا فقط می خواهد شخصی را پیدا کند که در قواره نقش مورد نظرش باشد، تهران را زیر پا می گذارد، عاقبت گذرش به یک نانوایی می افتد و گمشده اش را در آنجا می یابد، عجب شکل و شمایل و قد و قواره ای، این همانی است که می تواند در نقشی که برایش در نظر گرفته ام، پیام فیلمم را برساند!
صمد، نوجوان ترک زبانی است که به سختی و در حد ضرورت فارسی بلد است ، خانواده اش گرفتار فقر مالی است و او برای اداره خانواده، از آذر بایجان به تهران آمده تا کار کند و اندکی پول برای آنها بفرستد؛ اما او یک مشکل دیگر هم دارد، دست و پایش نیمه فلج است.
زیبایی داستان از اینجا شروع می شود:
کارگردان تصمیم می گیرد فیلم هنری خود را تبدیل به یک مستند نماید، مستند صمد و درمان او.
جلیلی با دست اندر کاران فیلم قبلی خود صحبت می کند و به آنها می گوید از ساخت فیلم مورد نظری که با آنها قراردار بسته منصرف شده و قصد دارد مستندی را بسازد که در آن واقعا می خواهد بیماری صمد را درمان کند!
او به همکارانش می گوید که پروژه مورد نظر هیچ نفع مالی برای هیچکدام از ما ندارد، لذا فقط کسانی می توانند در این پروژه با من همکاری کنند که قصد درمان صمد را دارند!
در این میان تعداد کمی از دوستان او را همراهی می کنند.
جلیلی در این مستند تمام درها را می زند، با چندین دکتر و متخصص رایزنی می کند و تعدادی از آنان را متقاعد می سازد تا در جهت درمان صمد، او را یاری کنند.
خلاصه کنم؛ هر چند این کارگردان با بی مهری برخی پزشکان هم رو به رو می شود، اما با فداکاری تعداد دیگری از پزشکان، موفق به انجام چندین عمل جراحی بر روی دست و پای صمد شده  و او  بطور چشمگیری درمان می شود ، با نیروی بهتری به زندگی بر می گردد و البته می شود یکی از دوستان آقای کارگردان!
فیلم مستند ابوالفضل جلیلی با ظاهر شدن جملاتی در تیتراژ پایانی چنین تمام می شود:
“صمد به کار و زندگی بازگشت، اما صمدهای زیادی در میان ما هستند که به کمک ما نیاز دارند…””

@@@@@

این مقدمه ای بود تا بگویم باید قدر دان تلاش های جناب آقای داودوندی باشیم؛

چرا که بها دادن به یک فکر و کار خوب، هم ما را شکرگزار بار می آورد و هم فرهنگ نیکی کردن را رواج می دهد.

آری؛

شاید خود فرهاد داودوندی هم فکرش را نمی کرد که یواش یواش از یک خبرنگار ورزشی به سمت و سوی مسائل اجتماعی هم روی بیاورد، پیگیر انعکاس گرفتاری ها و مشکلات مردم شود، تا آنجا که می بیند عاشق شده، عاشق خدمت به خلق خدا، عاشق خدمت به یتیمان و فقیران و بیماران و ضعیفان….

او دیگر فقط ترسیم کننده و منعکس کننده مشکلات نیست، او مشکلات را با پوست و گوشت و استخوانش لمس کرده؛

او به انعکاس دردها اکتفا نمی کند، بلکه می داند که اگر چه خودش بضاعت مالی چندانی ندارد، اما می تواند از اعتمادی که مردم به او دارند، از نفوذ و شهرت و محبوبیتش استفاد کند، واسطه شود، تمام توانش را بکار بگیرد تا از افراد متمکن و نیکوکار کمک بستاند و به یاری ضعیفان بشتابد.

این را می گویند دغدغه واقعی؛

او ثابت کرده که هر کسی در هر شرایطی می تواند به اندازه سهم و توانش کار کند.

فرهاد داودوندی خیلی وقت است که فقط خبرنگار نیست، او یک امدادگر و مددکار به تمام معناست که در راه خدمت به‌ مستمندان ، شب و روز و تعطیلات نمی شناسد.

او قصد منفعت طلبی و جناح بازی و کاندیداتوری ندارد و با عشق کار می کند.

خدا قوت، مرد بزرگی که خدا تو را برای خدمت به بندگان فقیرش انتخاب کرده است.

فقط خواستم لا اقل از تو تشکری کرده باشم.

(آیا هر یک از ما می تواند یک داودوندی باشد؟)

خداوند یار و یاورت باد…

  (سیدحجت الله موسوی زاده)


دیدگاه خود را بنویسید

دیدگاه شما

گوگل یاهو!