از نیکی ها خسته ام! پژمان پیلیز!

اختصاصی آبیته- علیرضا رازقی- داشتیم زندگیمان را می کردیم و تازه به ثبات وضعیت تیم محبوبمان غره شده بودیم که خبر بازگشت علیرضا واحدی نیکبخت به استقلال همه را به یک سکته ناقص رساند. خوب می دانیم که گاهی در این فوتبال باید برای ارضای دل خویش، خود قانع کننده ای توانمند باشیم. برای مثال موقعی که مدیر عامل تیم استعفا می دهد باید به طرز مسخره ای به خود بفهمانیم ایشان درآمدزایی داشته و چون جام آورده پس خیلی موفق بوده و استعفایش استعفا هست ها! یعنی امکان ندارد وقتی استعفا می دهد فقط برای جلب توجه باشد. مطمئنا میز مدیر عاملی را دوست ندارد، به آن نچسبیده و می خواهد برود.

تا دلتان بخواهد این نگارنده بی تعصب، مثال دارد. همان مواقعی که خسرو حیدری تلفن همراه خود را خاموش می کند و ناگهان با پیراهن زرد سر از اصفهان در می آورد. در این زمان شما باید به هر نحوی با خود تمرین کنید و به خود بفهمانید خسرو بازیکن خوبی نبوده است و بازیکنان جانشین بهتری در ایران وجود دارند که می توانند جای خالی غیر قابل انکار او را پر کنند. سپس بعد از یکی دو فصل که خسرو به استقلال برگشت باید به خود بگوییم این بازیکن به طرزی ذاتی خیلی فوتبال فهم بوده، هست و خواهد بود. صد البته اگر خلاف این بود به استقلال باز نمی گشت. او خیلی خوش غیرت است و آهای مردم ببینید این پسر نجیب فوتبال ایران، چقدر زیاد برای تیم زحمت می کشد پس او باید روزی اسطوره استقلال شود!

اینقدر از این مثال ها زیاد در ذهنم است که می توان یک کتاب از آن نوشت و ضمیمه مقاله کرد. شاید در مقدمه آن کتاب داستان کاپیتانی را بنویسیم که حالا به هر دلیلی شد یکی از عواملی که ترمز استقلال را در میانه راه قهرمانی در دو فصل قبل کشید. صفحه بعد از آن هم به داداش سیا و حسین کاظمی خواهیم رسید که بعد از استقلال هر کجا رفتند بوسه بر لوگوی آن تیم (بخوانید بوسه بر دستمزد خویش) را فراموش نکردند. یکی از صفحات آخر به عنوان درس عبرت و نتیجه گیری هم به هاشم اختصاص می دهیم. انصافا چه کسی باورش می شد او و یا حتی سیاوش بر سر استقلال منت بگذارند و بگویند روزی با امیر خان بر می گردیم و استقلال را قهرمان می کنیم؟! سپس از مقدمه کتابم نتیجه گیری می کنم که اگر کاپیتان مجیدی تیم را رها نمی کرد، مظلومی می ماند، استقلال قهرمان می شد و این اپیدمی که تا امیر نباشد قهرمانی هم میسر نیست، از بین رفته بود!

شاید یک قسمتی هم به مشت گره کرده، مصاحبه ها و بازیکنانی که در آزادی از فحاشی هواداران استقلال بی نصیب نبوده اند اختصاص دهیم. در انتهای بخش مربوط به فحاشی حتما از خود استدلال گری در مسیر قانع کردن خود استفاده می کنم و می نویسم که فحاشی به خسرو حیدری، کار تماشاگرنماها بود و عده ای بی هویت (در حالی که اکثر استادیوم همراهی می کردند). از بدترین فحاشی ها هم به الفابی اشاره می کنم که در قبال علیرضا واحدی نیکبخت استفاده می شد. کتاب تا قبل از بستن قرارداد نیکی با استقلال چاپ می شد و پس از ثبت قراردادش با تصحیح می رفتم سراغ نوبت دوم چاپ. یعنی فرهاد بازگشته، امیر با هاشم، سیاوش و میثم بائو قهرمان و نیکبخت هم به تازگی آبی پوش شده است.

آقا چنان ویرایشی می کردم که در تاریخ بی سابقه باشد! اصلا کتاب را می سوزاندم و از اول می نوشتم. کاری که گویا اینقدر این هواداران انجام داده اند و اینقدر بخشیده اند و از یاد برده اند که حتی دیگر برای مربی و مدیرعامل و برخی بازیکنان تیم تبدیل به عادت شده است. نمی دانم چرا هوادار یک بار کوفی می شود و یک بار بزرگ و دارای فوق قدرتی به نام گذشت از یک خیانتکار! نمی دانم و در نهایت چند سال دیگر عمرم تمام می شود و نخواهم فهمید که این چه فلسفه ای دارد.

 

بنده نمی دانم آقای نیکبخت خیال کرده است ما چی داریم جز همین دلی که جان می دهد برای رنگ آّبی استقلالی؟ این بزرگوار در جریان نیست که جناح چپ استقلال پس از وی هنوز که هنوز است انگار طلسمی غیرقابل شکست دارد و با این تفاسیر او به راحتی در دوران افت، خود را به استقلال چسبانده و حتی یک معذرت خواهی از ته دل هم نصیب این هواداران نمی کند؟!

آقای واحدی دوست ندارم مهرزاد معدنجیِ ۹۲-۹۱ استقلال باشی ولی بدان اگر تو به منزله مسی و رونالدو هم شوی باز هم همان علی نیکی هستی که در آزادی به سبب گلزنی به استقلال دور افتخار می زدی. نیکی جان تو همانی که در چند دربی با ما خیلی بد کردی! شما مگر بعد از پیوستن به تیم قرمز پایتخت نگفتید که از همان اول هم عاشق این تیم بوده ای؟ خوب پس حالا چرا منزلگه توبه شما استقلال شده است؟ نه علی جان ما ستارالعیوب نیستیم. غفارالذنوب هم نیستیم و برو عاجزانه محفل دیگری برای روضه خوانی و مظلوم نمایی خود پیدا کن تا شاید معجزه ای بشود و بخشش این هوادار شامل حال تو. معجزه ای از جنس همان پیراهن یدکی که روی پیراهن دیگر خود پوشیده بودی! از جنس همان پروازی که منجر به گل دقیقه ۹۰+۲ به الاتحاد شد بیاور که شاید ما هم مجدد آن قوای خود استدلال گری غیر منطقی و مسخره خود را به کار گرفته تا آن کنایه های هواداران تیم رقیب را نشنیده بگیریم و آن نیکبخت قرمز پوش را نادیده. شاید و شاید ما دکمه فراموشی را در قبال تو فشار دهیم تو هم بشوی همان نیکبختی که مدل موهایش از این مدل جدیدها و مدل ماشینش هم از این مدل بالاها نبود. می دانی که اگر این ها را می خواهی باید دیگر از آن مهمانی خوب ها نروی! دیگر خطر دارد عزیز جان…

بگذریم. وقتی تمام این فوتبال را از بالا می بینم حقیقتش دلم پژمان منتظری می خواهد. از این بازیکنان که نجیب هستند و بی حاشیه. اصلا به من باشد مجسمه اش را از طلا می سازم و کمپ استقلال را با نام او رونمایی می کنم. این روزها که سیدصالحی و میثم حسینی قرمزپوش و قاضی، نوری و نیکبخت آبی پوش می شوند چقدر دلم پژمان می خواهد. لطفا کسی مثل پژمان متولد شود و تا آخر عمر فوتبالی خود در استقلال بماند، لطفا.


دیدگاه خود را بنویسید

دیدگاه شما

گوگل یاهو!