پیمان محبتی که بستیم
افسوس ، ز یکدگر گسستیم
آن جام شراب عشق را ، آه !
ناگاه به دست هم شکستیم
از طالع خویشتن چه گوییم
قربانی مسلخ الستیم
گفتی که تو آرشی و ما تیر
ناگشته رها ترا به شستیم
یا حلقه به گوش چون غلامیم
بر سینهء خود نهاده دستیم
هر تیغ ستم زدی ، نگارا
گفتیم که عاشقیم و مستیم
یک عمر به محبس تو بودیم
انصاف بده اگر برستیم
بودیم چو مرغکی به دامت
آزار نمودی و بجستیم
خوردیم غم تو روزگاری
در پای تو ، حیرتا ! نشستیم
در عرصهء گیر و دار هستی
هستیم بلند یا که پستیم
در شک و یقین و کفر و ایمان
گر کافر و گر خدا پرستیم
هستی تو اگر که خوب و ما بد
بر عشق تو ، چشم دل ببستیم.
《 محمد حسین رحمانی بروجردی 》
محمد حسین رحمانی
دسامبر 4, 2018
خورش
۰ دیدگاه
* * پیمان محبت * *