چشماتو وا کن و ببین
نشین
کفشاتو پا کن که بریم ما
بزنیم یه سری به قصه پسری که جسمش بیماره
پدری که دورش یه دیواره
یه پدری که کرد همه غصهها رو درک
اما نکرد هرگز اون پشتکارو ترک
از نزدیک کرد همه مشکلاتو لمس
زندگی بهش این پشت پا رو زد
یه پسر که شبها گشنه میره خواب
یه پدر که سالهاست پشت میلهها
تو زندگیی که هست زیر خط فقر و همه لحظه هاش هم میده طعم تلخ
درختی که ثمرش یه تیک برگ زرده
منتظر برسه دیگه وقت مرگش
یه تیره بخته پس یکی که هست پدر و داد میزنه میگه بگیر یکی دسته من
یه زندگی که از نطفه شده دود
یه مادر که دیگه عقده پره توش و یه سره بیداره هر شب بالا سر پسر بیمارش
لقمه رو براش یه تنه میاره
از خودشم حتی یه نمه بیزاره
اما ناراحتیش از بیداریه شب نیست
از پسرشو بیماریه قلبیش
رسید درش بیزاری به حدی که
تو وجودش هیچ ایمانی به حق نیست