به پسرم بگو، عروس و
داماد نیامدند،
بی معرفت،
یادت رفت مادرت رو با خودت ببری خونه؟!
فرهاد
داودوندی- بروجرد:
آقا
تو را به قرآن، تو را به فاطمه زهرا قسم ات می دم، به پسر وسطی ام بگو بیاد دنبالم!
خیلی
وقته پسرم رو ندیدم، دلم واسه خودش و زن و بچه اش تنگ شده، بگو مامانت گفته بخدا دیگه
توی خونه حرف نمی زنم!
مزاحم خودت و
زن و بچه ات نمیشم، فقط بیا منو ببر خونه! یه جا نماز واسم بنداز شب و روز نماز می
خونم و دعات می کنم!
آقا تو رو
بخدا به پسرم بگو، عروس و داماد نیومدند، تو که گفتی داری منو می بری توی هتل برای
دیدن عروسی، فکر می کنم دیر اومدیم.
آقا تو رو بخدا ، تو رو به فاطمه زهرا، تو رو به
امام حسین قسم ات می دم به پسرم بگو، مثه اینکه یادت رفته مادرت رو با خودت ببری
خونه!
الان چند وقته
که اومدیم عروسی، اما نمی دونم چرا اینجا نه عروس و دامادی بود، نه دیگه پسرم رو دیدم!
آقا، به پسرم بگو صبح که می خواد بره سر کار،
حتما صبحونه بخوره، نکنه یه وقت مریض بشه!
راستی بهش بگو
هنوز هم هوا سرده،
یعنی میدونی چیه؟ نمی دونم چرا فکر می کنم همیشه هوا زمستونیه.
نکنه پسرم
لباس گرم نپوشه و سرما بخوره !بهش
بگو لباس هاشو واسش اطو کشیدم، جلو آینه گذاشتم!
راستی آقا نمی
دونی کی بهار میشه؟
میگن
توی بهار پرنده ها بر می گردند سر خونه و زندگی شون! اگه یه روز بهار از راه رسید
به پسرم بگو بیاد منو ببره سر خونه و زندگی مون!
بهش بگو کوچیک که بود هر وقت حرف می زد قند توی
دل من آب میشد! یه دف خورد زمین سر زانوش خراش ورداشت، تا دو سه شب خواب به چشمام
نمی رفت!
آقا تو رو
بخدا به پسرم بگو، مواظب باشه زمین نخوره، که دیگه کسی نیست که دستش رو بگیره و از
ته دل براش ناراحت بشه!
اگه دیدیش بهش
بگو می گن تا چند وقت دیگه بهار میاد و پرنده ها گروه گروه بر میگردند سر خونه و زندگی شون!
راستی آقا، نمی دونی بهار زندگی من، کی میاد
دنبالم؟