رادیو سراسری ایران من و حکایت خندیدن خداوند مهربان


خاطرات یک وبلاگ نویس


(۲۸)

سه حکایت از:

۱ – رادیو سراسری ایران،

۲ – من

۳ – و حکایت خندیدن خداوند مهربان


حکایت اول:

خداوند دوبار می خندد  …


دفعه اول


زمانی است که می خواهد کسی را به اوج برساند


درحالی که تمام دنیا سعی می کنند که او را به زمین بزنند


دفعه دوم


زمانی است که می خواهد کسی را به زمین بزند


در حالی که تمام دنیا می خواهند او را به اوج برسانند .


حکایت دوم:

خوشبختانه مدتی است فرصتی دست داده تا بعنوان کارشناس ورزشی برنامه رادیویی، در رادیو سراسری ایران برنامه داشته باشم.

برنامه زنده، با میلیونها نفر شنونده و برنامه ای که من بیش از ۱۵ دقیقه بصورت کاملا زنده و فی البداهه سخن می گویم و در این میان پاسخگوی مجری محترم و سوالات مطرح شده  نیز هستم.

در حالیکه در شهر خودم………….!


حکایت سوم:

ای خدای مهربان به مانند همیشه شکر گذار محبت های بیکران تو هستم، نمی توانم حتی گوشه ای از مهربانی های بیکرانت را به رشته تحریر در بیاورم، چندی قبل که “در کوچکی” از دنیای رسانه در شهر خودم به رویم بسته شد، به مانند همیشه به خودت پناه آوردم و اینک “در بسیار بسیار بزرگتری” را در دنیای رسانه به رویم باز کرده ای، حتی اگر همین الان هم این در به رویم بسته شود مطمئنم که حکمت تو بسیار بالاتر از این ساده اندیشی های من است.

خداوند زیبایی ها، در مقابل این همه عظمت تو، تمام قد ایستاده سر به پائین می افکنم و با خود می اندیشم که  چه زیبا اندیشمندی گفته که:

خداوند می خندد، زمانی  که می خواهد کسی را به اوج برساند


درحالی که تمام دنیا سعی می کنند که او را به زمین بزنند


دیدگاه خود را بنویسید

دیدگاه شما

گوگل یاهو!