منصورخان زاده عشق بود و فرزند آبرو
زار زدن در مرگ منصور پورحیدری رواست، که او آخرین عاشق فوتبال ما بود. بقیه عاشقها یا زیر خاک خفتهاند یا کنج خانه دفن شدهاند. فقط منصورخان مانده بود، که از تبار عاشقان بود و هنوز مشغول کار. کار در کنار معشوق قدیمی. کنار استقلال. استقلالی که منصورخان با آن «پیر» شد. پیر شد پای استقلال، ولی تا آخرین نفس پای استقلال ماند. او برای این فوتبال پول پرست و شهرت زده نماد عاشقی است. عشق به اصل. به فوتبال. به استقلال. به تیم محبوب.
پورحیدری از استقلال پول درآورد، اما برای پول استقلالی نبود. که در روزگار بی پولی از دارایی خانوادگی برای استقلال خرج میکرد، بی امید و طمع بازگشت. با پیراهن آبی مشهور و معروف و محبوب شد، اما به خاطر شهرت و محبوبیت آبی نبود. که اگر بود بعد از قهرمانی در آسیا تیم ملی را وانمیگذاشت و به آبیها لبیک نمیگفت. با تاج تا بالاترین قلههای آسیا رفت، اما برای قهرمانی تاجی نبود. که اگر بود خیلی وقتها تاج انتخاب خوبی نبود. اما منصورخان عاشق بود. عاشق استقلال. این معشوق به جانش بسته بود. اگر استقلال تب میکرد، او را لرز مرگ میگرفت. عاشق بود، عاشق. و فوتبال ما چقدر «منصورخان»ها را کم دارد. حالا که دیگر منصورخان را هم ندارد. مردانی که فوتبال را برای فوتبال بخواهند. استقلال را برای استقلال.
پورحیدری را به همین دلیل محترمترین آدم این فوتبال میدانستم. که احترام را روز به روز، طی نیم قرن جمع کرد، و تا لحظه آخر حواسش به آبرویاش بود. حالا نیست. تا ابد جای خالی منصورخان در این فوتبال پر نخواهد شد.
خداحافظ مرد عاشق، خداحافظ آقای آبرو دار.
*علی حق شناس