نامه سید حجت الله موسوی زاده به فرهاد داودوندی


نامه  پرمهر و محبت

 جناب آقای “سید حجت الله موسوی زاده”

به  “فرهاد داودوندی”

در روزهایی سخت و دم تنگ، باید در کنار مردم بود…..

#زیبایی…
#بر_بستر_فاجعه

این روزها که دشمنی نامرئی و ریز نقش، اما قوی به جنگ ما آمده و به کوچک و بزرگ، ثروتمند و فقیر، سیاه و سفید، زن و مرد و…. رحم نمی کند و توان علمی و تجهیزاتی بشر را زیر سؤال برده، با صحنه هایی مواجه می شویم از جنس قیامت(روزی که مرد فرار می کند از برادر و پدر و مادر و زن و فرزند) و فرار می کنند

مردم از خودشان، پیوسته دستها را می شویند و ماسک به صورت می زنند که حتی از خودشان بیماری نگیرند، این روزها که کسب و کار متوقف  است و رفت و آمدها تعطیل….، می توان اما زیبایی را بر بستر فاجعه دید…

فاجعه ای که عبارت است از:

افتادن قامتهایی چون برگ درختان پائیزی و دفن غریبانه و مظلومانه شان، خوابیدن گروهی در قرنطینه بر روی تخت های بیمارستان که اغلب کاری هم نمی شود برایشان کرد…،

خلاصه در این روزگار وانفسا؛ هستند کسانی که با تمام بضاعت خود، اعم از مال، آبرو، توان جسمی، علم و تخصص، فرصت را غنیمت شمرده و به کمک مردم می آیند، جان و سلامت شان را در معرض خطر قرار می دهند تا دردی را بکاهند…

در این میان می توان به کادر درمانی شامل پزشکان، پرستاران و خدمه مراکز درمانی اشاره کرد…، می توان نام برد از پولداران و کارخانه داران بزرگواری که بخش عظیمی از قوام جامعه بر دوش آنان است و اکنون شبانه روز می کوشند تا باری را از دوش همنوعان خویش بردارند….

می توان به انسانهایی اشاره کرد که این شبها و این روزها، به جای ماندن در خانه، در محل کارشان حاضر می شوند، دور از خانه و خانواده…

امروز اما برای چندمین بار از مردی می نویسم، که اگر ننویسم، جفای بر جوانمردی نموده ام….

بارها گفته ام که اهل زیاده گویی، اغراق و چاپلوسی نیستم…
لیکن نمی شود زیبایی را دید و سکوت کرد…

امروز با
 

فرهاد داودوندی تماس گرفتم تا احوالش را بپرسم و عید را به او تبریک بگویم…

طبق معمول، در حال خدمت رسانی بود…

به او گفتم کمی مراقب خودت هم باش، تو فقط متعلق به خودت نیستی، تو متعلق به یک شهری و امید هزاران چشم منتظر…
در جوابم جملاتی کوتاه و سنگین گفت:

“در روزهایی سخت و دم تنگ، باید در کنار مردم بود، و الا در روزگار خوشی، کسی به ما نیازی ندارد…”

قبلا “روز خبرنگار” را به این مرد تبریک می گفتم….، “روز مرد” را تبریک می گفتم، “روز تولدش” را تبریک می گفتم، امروز اما نمی دانم چه روزی را باید به او تبریک گفت….، “روز مددکاری”، روز پرستار”، ” روز هلال احمر”…..”؟!

با خودم می گویم کاش روزی را در تقویم نامگذاری می کردند تا آنقدر جامع بود که همه این مرد را در بر می گرفت…

کاش…روزی بود به نام “روز جوانمرد”…چه می دانم، چه بگویم که لا اقل خودم قانع شوم…

به دهها دلیل می دانم که “مخ عبادت” را او دارد به جای می آورد، گوی سبقت را در خدمت به خلق ربوده، دارای عمری پهن و با برکت است و پس از سالهای سال، خدای را با “مشت پر” ملاقات می کند(ان شاءالله)

“خسته نباشی مرد بزرگ..”

#کرونا
#فرهاد_داودوندی

“سیدحجت الله” “موسوی زاده”

“فروردین ۱۳۹۹”


دیدگاه خود را بنویسید

دیدگاه شما

گوگل یاهو!